مردن هم برای مردم
به نام خدا
فرهنگی اجتماعی
مردن هم برای دیگران
گاهی که به وضعیت و فرهنگ جامعه دقت می کنم این سؤال برایم پیش می آید که به راستی چه کسی در این جامعه برای خویش زندگی می کند، یعنی چه کسی فقط به صرف دوست داشتن خود تلاش می کند و به صرف دوست داشتن خود تشکیل زندگی می دهد و به صرف دوست داشتن خود خانه ای می سازد؟؟!!
توضیح مطلب اینکه وقتی به مدرسه و آموزش و تعلیمات ابتدایی مدارس کشورمان نگاه می کنیم، وقتی به نگاه تربیتی خانواده ها دقت می کنیم وقتی به مصاحبه هایی که با نو آموزان گوش می سپاریم در جواب این سؤال که چرا درس می خوانید؟ چنین جواب خواهد داد که برای اینکه به جامعه ام خدمت کنم، وقتی روانشناسانه به این جواب نگاه کنیم این پیام را می دهد که اگر می خواهم در جامعه مورد احترام باشم و دیگران مرا آدم خوبی محسوب کنند باید درس بخوانم تا دیگران به من آفرین بگویند و مرا تحسین کنند در غیر این صورت مورد غضب جامعه خواهم بود!!
بزرگتر که می شوید این سؤال اذهان را درگیر می کند که چه کاری بکنم که دیگران به من توجه داشته باشند؟ یا مورد توجه قرار گیرم و انگ بی فرهنگ و بی ادب به من داده نشود، چگونه لباس بپوشم، چگونه راه بروم؟ چگونه حرف بزنم ؟ و.. البته نگاه بزرگترها نیز به جوانان و نوجوانان همین گونه است که چگونه باید باشید، تا مورد تمسخر دیگران نباشید، چه چیزی بپوشی و چه تیپی بزنی و خلاصه تمام حرکات و سکنات طرف را در زیر دوربین دیگران می بینند، از جمله دلائل اختلاف زیاد نسلی را این امور می پوشاند که فاصله بین والدین و فرزندان را ایجاد می کند، چرا که فرزند به هم سن و سالان و توجه آنان به خود می اندیشد و والدین به توجه دیگر والدین به فرزند خود دقت می نمایند.
در مرحله بالاتر و در مرحله زندگی مشترک، دو مرغ عاشقی که باید برای خود زندگی کنند به فکر این هستند که چه چیزی بخردند که بهتر از دیگران باشد تا در مقابل دیگران کم نیارند، چگونه بپوشند و چه چیزی بنوشند و چه چیزی در درخانه خود بیارایند تا در مقابل دوستان و هم سن وسالان خود کم نیارند، علاوه بر این پدر و مادها نیز در صدد برگزاری مراسمی هستند که نسبت به دیگر والدین برای فرزندان خود به تعبیری کم نیارند و برای آنان کم نگذارند، حس رقابت و خود برتر بینی و جلب توجه دیگران افراد جامعه و بخصوص جوانان را چنان در خود مچاله کرده که فرصتی برای زندگی با آسایش را از آنان سلب کرده است.
من زندگی می کنم چون دیگران هم زندگی میکنند من می پوشم چون دیگران هم می پوشند، من بهترین ها را می خواهم تا دیگران در مقابل من بهترین ها را نداشته باشند، من زندگی زناشویم را تشکیل می دهم چون دیگران نیز چنین می کنند، من زندگیم را به هم می زنم و طلاق می گیرم چون دیگران نیز چنین می کنند، من بچه میخواهم چون دیگران دارند، من ماشین می خواهم چون دیگران نیز دارند و من ... و من...
وضعیت فرهنگی جامعه ما نه اسلامی است نه ایرانی نه غربی، آش شله قلم کاریه که با دستور و بخشنامه شدنی نیست، و تنها همتی می خواهد تا بتوانیم آنرا بسازیم ، یعنی همگی دست در دست هم دهیم و هر کدام بخاطر همان خواسته های خودمان زندگی کنیم، نه دیگران همگی همان چیزی بخواهیم که خود میخواهیم و مشترک بین افراد جامعه است یعنی تلاش کنیم برای خود زندگی کنیم برای عدالتی که دوست داریم، برای مساواتی که دوست داریم، برای بهتر بودنی که دوست داریم برای خدمتی که دوست داریم و برای زندگی مشترکی که دوست داریم.
نمی شود هم بخاطر دیگران زندگی کنیم، وهم بخاطر آنان بمیریم یا به دنبال کسب رضایت دیگران باشیم و خود نیز احساس رضایت کنیم، ساختن جامعه با ساختن خود آغاز می شود چنانکه زیربنای آسمانخراشها تک تک آجرها و کاشی و سنگ های آن می باشند. از قلت کار ترسی به دل راه ندهیم، ترس ما از آن باشد که جامعه خویش را رها کنیم که خود را رها کرده ایم، و در کنار رهایی خود به آیندگانمان ستم و ظلم خواهیم کرد.