خبرهای این چند روز
به یاد شهدای سراوان،
و با اعلام انزجار از تمام خشک فکرانی که جز حماقت چیزی برای فهمیدن ندارند.
درباره ماجرای دختر موسوی
چند روز پیش یک رسانه وابسته به خاندان موسوی گزارشی از درگیری فیزیکی دختر موسوی با بازرسین و محافظین وی منتشر کرد. در این گزارش عکسی از دست دختر موسوی منتشر شده است که از جراحت در حین درگیری خبر می دهد. دختر موسوی مدعی است که این جراحت و قرمزی جای گاز گرفتن یک بازرس است که حین درگیری فیزیکی رخ داده است. همین خبر در چند روز گذشته به شکل معناداری در شبکه های اجتماعی و رسانه های خارجی بازنشر و مورد تحلیل قرار گرفت.
یک اصل خیلی روشن و منطقی وجود دارد که نمی توان در یک دعوا تنها به روایت یکی از طرفین اکتفا کرد. روایت ماجرا از زبان دختر موسوی برای قضاوت کفایت نمی کند. مخصوصا که وزارت اطلاعات وابسته به دولت اعتدال و راستگویان این ادعا را تکذیب کرده است. طبیعتا در یک دعوا هر بخش را بیرون بکشیم و مجزا بررسی کنیم حتما یک نفر مظلوم و یک نفر ظالم می شود.
باید دید دختر موسوی چه کرده و جزئیات داستان چه بوده است. مثلا گاز گرفتن می تواند حالتی تدافعی باشد تا تهاجمی. البته این گمانه نیز قطعی نیست. آنچه مهم است اینکه در هر صورت باز هم مامور قانون مقصر است و نباید خارج از قانون رفتاری از روی احساسات و یا هیجان داشته باشد.
اما این به کنار.
چرا کسی حرف نمی زند؟ چرا هیچ مسوولی موضع نمی گیرد؟ چرا هیچ نماینده مجلس مرتبط با موضوعی یک جمله نمی گوید که بررسی می کنیم و نتایج را گزارش می کنیم؟ از چه می هراسند؟
در حادثه کوی دانشگاه بعد از فتنه 88 ، چون نادران و زاکانی و سروری و غیره به موقع وارد شدند، ماجرا ختم به خیر شد. اما در ماجرای ستار بهشتی آقایان اصولگرا و مسوول کوتاهی کردند و مدیریت خبر به دست اوباش بازار خبر افتاد.
ممکن است خطائی هم صورت گرفته باشد. بالاخره باید بررسی شود. اگر دروغ بود که دروغ است و دروغگو باید رسوا شود. و اگرنه مسوول مربوطه باید به سرعت مجازات شود. ضمنا برخی رسانه ها بعد از خبر خبرگزاری دولت و اظهارات مقام مسوول در وزارت اطلاعات در اصل داستان تردید کردند. باید به این عزیزان هم حق داد. بعد از دروغ بزرگ سعیده پور آقائی و ترانه موسوی و غیره حق دارند سخت باور کنند. بااین حال اگر ظلمی اثبات شود همه باید در جهت احقاق حقوق مظلوم مطالبه کنند.
توهین یا شبهه افکنی در روزنامه بهار
مطلب روزنامه بهار به این فهم توهین آمیز نیست. البته اگر حرفهای چند صدساله اهل سنت علیه شیعیان را توهین حساب کنیم حتما این مطلب نیز به تبع توهین آمیز است؛ که اینطور نیست. یادداشت مذکور حرفهای گذشته سکولار های سیاسی اهل سنت است که پاسخ به برخی از ادعاهای آن به درستی در توضیح امروز روزنامه بهار آمده است. بین توهین و شبهه تفاوت است. شبهه را باید پاسخ داد و توهین را باید برخورد کرد.
با این حال باید برای مظلومیت شیعه و امیرالمومنین گریست. در عیدالله اکبر شیعه چنین شبهاتی در روزنامه سراسری و در صفحه اول آن منتشر می شود.
تابلوی ضدآمریکائی در سطح تهران
این روزها تابلوی صداقت آمریکائی به چشم اغلب تهرانی ها خورده است. حقیقتا هم طرح اثرگذاری است. واقعیت ماجرا هم این است که حقیقت را به خوبی نمایش می دهد.
اما به این فهم نصب آن در سطح تهران بدون اشکال نبود، مردم تهران با دیدن این تابلو ها چه برداشتی می کنند؟ اولین برداشت آنها چیست؟
دو نفر مقابل هم نشستند. طرف آمریکائی چکمه پوشیده است. یا طرف آمریکائی یک سگ را کنار میز نشانده است. طرف ایرانی نیز این سوی میز آماده مذاکره است.
اولین پیامی که از نصب این تابلو ها صادر می شود چیست؟ خیلی ساده. اگر این تصاویر درست است پس چرا مسئولین دولتی حاضر شدند سر میز مذاکره بنشینند؟ آیا نشستن پای چنین مذاکره ای ولو در یک مساله مثل موضوع هسته ای یا حتی مسائل گذشته مثل عراق و افغانستان و غیره، منطقی است؟؟ آیا مذاکره با چنین شرایطی بلاهت نیست؟
ماجرا این است که نظام به دهها دلیل امروز به این نتیجه رسیده است که باید در برخی مسائل با آمریکائیها مذاکره کرد. برای توفیق در چنین تصمیمی طبیعی است که باید از داخل حاکمیت یک صدا شنیده شود. تاکید می شود از داخل حاکمیت و نه ضرورتا از درون جامعه. به تعبیر دیگر بخشی از مردم می توانند مطالبه ای غیر از راهبرد حاکمیت داشته باشند. با این توضیح نصب چنین تابلوهائی توسط شهرداری به معنای چند صدائی بودن حاکمیت نیست؟ آیا این به مصلحت کشور است؟
اینکه باید در صداقت آمریکائی ها تردید داشت حرف درستی است. اما آیا بخشی از حاکمیت می تواند حرفی بزند و بخشی دیگر خط دیگری را دنبال کند؟
نقد و تحلیل رفتار آمریکائی ها و مطالبه از حاکمیت کار رسانه ها و تشکل های دانشجوئی و گروه های سیاسی است. وظیفه این نهادها را که نباید بخشی از حاکمیت بر عهده گیرد. حاکمیتی کردن این مطالبات ضمن بی اثر کردن انتقادات ، باعث بی خاصیت شدن سیاست های کلی دولت می شود که این نیز خلاف درایت است.
حتی رهبر انقلاب نیز که می فرمایند من به غربی ها بی اعتمادم تاکید می کنند که به دیپلماسی این دولت خوشبینم. در این تعبیر ظرافت خاصی نهفته است. رهبری با این "نفی و اثبات" راه را برای مذاکره باز کرده است ولی تاکید می کنند که این مذاکره باید با چشم های باز صورت گیرد.
اما آیا از طرح "صداقت آمریکائی" چنین برداشتی می شود؟ به نظر می رسد برداشتن بار گروه های مدنی توسط بخشی از حاکمیت، هم باعث دولتی شدن اعتراضات و نهایتا بی اثر شدن آن می شود و هم راهبرد اتخاذی دولت را به محاق می برد.