گپی (گفتگویی)با افروغ
آقای دکتر افروغ! با توجه به رویدادهایی که شاهد آن هستیم، مثلاً نوع برخورد با اعتراضات مردم و برگزاری دادگاه هاو تخریب چهرههایی مانند آیتالله هاشمی رفسنجانی آیا به اعتقاد شما میشود ارتباط ارگانیکی بین این حوادث در نظر گرفت؟
بله! من شخصاً معتقد هستم حوادث در این عالم تصادفی نیستندو ارادهای در پس آنهاست. بعضی وقتها این اراده به ضمیر خودآگاه افراد وارد شده و افراد به آن آگاه هستند و گاهی هم ممکن است ورودی به ضمیر خودآگاه نداشته باشد و ناخودآگاه عمل کنند. اما ناخودآگاه بودن یک مسأله به معنای تصادفی بودن آن نیست. به نظر میرسد چند صباحی است یک سلسله اتفاقاتی در کشور در حال رخ دادن هست که میتوانیم بگوییم از پیامدهای آن سلسله حوادث و رخدادهایی است که به آنها اشاره کردید یا این حوادث در واقع پیامد منطقی و طبیعی یک چنین تفکر و ارادهای است.
شخصاً معتقد هستم این تفکری است که توجهی به مدیریت سالم و مطلوب جامعه ندارد و همچنین به ضرورتها و واقعیتهای اداره صحیح جامعه نیز بیتوجه است. این تفکر به گونهای با اندیشه امام هم فاصله دارد. هرکس که با اندیشه امام و مبانی فقهی و فلسفی آن آشنا باشد متوجه این فاصلهگیری میشود. به نظر میرسد در این میان آنچه که مغفول واقع شده حق مردم است. در حالی که همه میدانیم که حق مردم در اندیشه سیاسی امام جایگاه بالایی داشت.
مفهوم حق در جمهوری اسلامی و در اندیشه بنیانگذار آن در یک نگاه دو لایهای چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن دیده میشود. به نظر میرسد عدهای نگاه تکلیف گرایانه صرف به مردم دارند و با تفسیری متحجرانه و خاص از اسلام و حکومت دینی در واقع تضییعکننده حق مردم هستند. من فکر میکنم که امام در «منشور روحانیت» خود بهترین تعبیر و تفسیر را از اندیشه متحجرانه به دست دادند. اتفاقا این منشور جزو آخرین مطالب مکتوب امام است و حاصل عمر ایشان هم میتواند تلقی شود. کافی است که این منشور را ورق بزنیم تا ببینیم امام چه دل پردردی از دست متحجران و انجمن حجتیه ایها و مدعیان ولایتی دیروز و مدعیان امروز داشتند.
• یعنی شما معتقدید که تفکر حاکم بر این جریان همان تفکر انجمن حجتیه و قرائتی متحجرانه است؟
معتقدم که این تفکر متحجرانه است. در قالب تفکری است که به مردم و حق آنها چه به اعتبار اسلامیت نظام و چه به اعتبار جمهوریت آن وقعی نمینهد. من یک نگرانی دارم که آن را سال ?? در یکصدمین سال مشروطه بیان کردم و آن نگرانی این است که اگر گروهی بخواهد گروه دیگر را حذف کند ممکن است سرنوشت مشروطه را برای ایران رفم بزند.
در مشروطه روال امر به گونهای شد که سنت گرایان اجتماعی حذف شدند و وقتی کودتا رخ داد این نیروها برای مقابله با آن در صحنه نبودند. من با توجه به تحلیلی که از شرایط جاری کشور دارم همین خطر را به گونهای معکوس پیشبینی کردم و آن خطر حذف نوگرایان اجتماعی است. اگر در مشروطه سنت گرایان اجتماعی حذف شده و نوگرایان اجتماعی یکه تاز میدان شدند در اینجا به نظر میرسد قرائتی از سنت گرایان و نه همه آنها غلبه پیدا کردهاند و به صورت انحصاری کشور را اداره میکنند که این امر هم به حذف بخش اعظمی از سنت گرایان خواهد انجامید و هم به حذف نوگرایان اجتماعی.
در نتیجه اگر حادثهای رخ دهد کشور آن قابلیت و فعلیتی که برای مقاومت در برابر این حادثه را باید داشته باشد نخواهد داشت. بر مبنای تحلیل نظری که من از انقلاب اسلامی و مشروطه دارم به لحاظ نظری مشروطه به نوگرایی فلسفی گرایش پیدا کرد اما انقلاب اسلامی با وجود اینکه هم توجه به سنت گرایی فلسفی و هم توجه به نوگرایی فلسفی دارد اما صبغه گرایش آن به سنت گرایی فلسفی پررنگتر است.
این مسأله میتواند خطر حذف نوگرایی اجتماعی و به تبع آن حذف نوگرایان اجتماعی را به ارمغان بیاورد. در مجموع من فکر میکنم که مردم دارند حذف میشوند. حذف مردم از دیدگاه من به معنای حذف پوپولیستی آنها نیست؛ ممکن است گرایشهای پوپولیستی هم وجود داشته باشد اما مردم متشکل از اقشار، دیدگاهها و سلایق گوناگونی هستند. وقتی که ما میگوییم «مردم»، باید به اقشار، سلایق و دیدگاههای گوناگون توجه داشته باشیم. باید توجه داشته باشیم که جامعه بدون تکثر بقا ندارد و رو به موت حرکت میکند.ما باید حتماً به استقبال تکثر برویم و البته در کنار این تکثر به وحدت هم توجه داشته باشیم. یعنی وحدت و تکثر را باید دو روی یک سکه بدانیم.
•
• آقای دکتر سؤالم معطوف به رشته شما یعنی جامعهشناسی است، آیا میتوان برخی حرکتهای اعتراضی مردم را در تحولات اخیر یک جنبش اجتماعی نامید؟
باید ابتدا جنبش را تعریف و دستهبندی کنیم. جنبش اتفاقی است که در عرصه غیر رسمی رخ میدهد و معمولاً یک فلسفه سیاسی? ایدئولوژی? رهبری تعریف شده ? منبع مالی مشخص و عضوگیری تعریف شدهای دارد. به علاوه باید ببینیم این جنبش از چه جنسی است. گاهی جنبش اصلاحی است و میخواهد دست به اصلاحات درون گفتمانی بزند و گاهی ممکن است جنبش انقلابی باشد یعنی بخواهد اساس و بنیان را بر هم بزند. من شخصاً معتقد هستم که این یک جنبش درون پارادایمی و درون گفتمانی است.
یعنی عدهای از عرصه غیر رسمی میخواهند اصلاحاتی را رقم بزنند که این اصلاحات از جنس انقلابی نیست و نمیخواهند جمهوری اسلامی را کنار بزنند. تا جایی که من شاهد هستم و موضع گیریها را مرور میکنم میبینم که اینها معتقد هستند فاصله گیریهایی از انقلاب اسلامی و از لایههای آن از جمله قانون اساسی اتفاق افتاده است که باید مرمت و تعمیر شود. این امر حتی اگر جنبش هم باشد امر مبارکی است و باید به استقبال آن رفت و از فرصتهایی که میتواند این جنبش در اختیار ما قرار دهد کمال استفاده را کرد.
ما میبینیم که مردم به فردی چنگ زدهاند که این فرد خودش سابقه رفتار انقلابی و مدیریت در زمان جنگ و بحران را دارد. به واقع این یک فرصت است و باید آن را به فال نیک گرفت. باید از ظرفیتهای قانون اساسی در راستای هدایت این جنبش یا حرکت خاص اجتماعی به سمت و سوی اصلیاش کمال استفاده را کرد. نمیشود یک طرف را به رفتار قانونمند دعوت کرد اما به ظرفیتهای قانونی برای اجازه فعالیت قانونی توجهی نداشت یا از یک طرف بگوییم بروید و واکنش قانونی نشان دهید اما از سوی دیگر هیچ محمل قانونی را در اختیار این فرد یا نیروی مورد نظر قرار ندهیم.
این در واقع نقض غرض است. قانون اساسی ظرفیتهایی را برای ما تعریف کرده است که این ظرفیتها هم برای معترضان و هم برای سیاست گذاران و تصمیم گیران تعریف شده است. من به عنوان یک جامعه شناس عرض میکنم وقتی تصمیم گیران این فرصت را در اختیار نیروهای اجتماعی قرار نمیدهند نباید انتظار داشت که نیروهای اجتماعی دست روی دست بگذارند. آنها میروند و از محملهای غیر قانونی استفاه میکنند. من احساس میکنم این جنبش نوعی بازگشت به انقلاب است با یک تعبیر خاص که آن تعبیر هم چندان تعبیر ضد انقلابی نیست و به هیچ وجه صبغه مخملی و برانداز ندارد.
• پس چرا عدهای سعی دارند آن را انقلابی مخملی قلمداد کنند؟
نمی دانم چه اصراری است که عدهای میخواهند با توجه به امکاناتی که در اختیارشان هست و با تفسیرهای تنگ و قشری و کلیشهای و معمولاً ژورنالیستی انگ مخملی بودن به یک اعتراض طبیعی و عادی بزنند که در تمام دنیا به وفور اتفاق میافتد و البته آنها به خوبی مدیریت میکنند و مسأله را پشت سر میگذارند.
این تفسیرهای ناشیانه که در یک سری از اردوگاههای خاص شکل گرفته و طراحی میشوند من را به یاد سوفسطاییان زمان افلاطون میاندازد. این سوفسطاییان فکر میکنند علامه دهر و متخصص هر رشتهای هستند. آنها با تلاش در جهت جعل واقعیات و با لفاظی و بیان مطالب پیش پا افتاده و با کلیشههایی که به دست میدهند خود را مستغنی از هر رشتهای از الهیات، طبیعتشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفه گرفته تا به تعبیر افلاطون کشتیگیری میدانند بدون آنکه تخصصی در آن داشته باشند.
متأسفانه طوری شده است که جامعه به اهل علم و خرد رجوع نمیکند و عدهای فکر میکنند با برداشتهای ژورنالیستی و سطحی و دادههای خود ساخته و مشهورات طراحی شده میتوانند کشور را اداره کنند. متأسفانه با گرهای که میشد به سادگی بازش کرد طوری برخورد میکنیم که فکر میکنم دندان رستم هم نتواند بازش کن
چرا که در زمان حضرت علی (ع)ما شاهد آن وحدت اولیه و آن وجه کاریزما و عاطفی دوران پیامبر نیستیم و به همین دلیل حضرت علی مجبور میشود با تکیه بر مشورت و عقلانیت بیشتر و با توجه به تفسیرهای دینی خودش کشور را اداره کند و بدین ترتیب منبع ذی قیمتی را در اختیار ما گذاشته است. ما اگر به منابع دینی خودمان مخصوصا شیوه حکومت داری حضرت امیر چنگ میزدیم بهتر میتوانستیم کشور را اداره کنیم.
•