سلامی دیگر
باسلام دوستان خوب و همراه قصد داشتم اخباری که کمتر مورد دید شماست در وبلاگم قرار دهم و تا حالا هم همین کار را می کردم اما از آنجا که ...... حالا سعی دارم بیشتر خودم بنویسم و برای شما داستان سرایی کنم البته گاهی هم خبری تصویری جالب را برایتان در وبلاگ قرار دهم.
بله دوستان همراه و عزیز از اینکه ما را تحمل خواهید کرد متشکرم.
یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم در یک جنگل بزرگ که همه نوع نعمتی برای حیوانات یافت می شد شیری ریاست می کرد این شیر با توجه به تجربه ای که داشت به ظاهر همه حیوانات او را دوست داشتند. شیر هم احساس آرامش می کرد و گاه به میان جنگل می آمد و از نزدیک باهمه حرف می زد .اما شیر داستان ما از یک چیز بی خبر بود و آن اینکه تمام این حیواناتی که با او به راحتی درد دل می کردند چیز ی می خواستند بگویند که با وجود گرگهای اطراف شیر (گرگها برنامه شیر را هماهنگی می کردند و ساعتهای ورود و خروج و ورزش و تفریح و ...شیر را هماهنگ می کردند ) یا فرصت برای بیان گفته هایشان پیدا نمی کردند و یا گاه جرءت نداشتند .بله دوستان آخه بعد از بیان حرفهایشان گرگها در یک برنامه طرح ریزی شده و به دور از چشم شیر چنان برنامه ای برای معترض می چیدند که دیگر روزی هزار بار آرزوی مرگ کند . بعنوان نمونه دیده بودند که در جریان نزاع بین آهو و یکی از گرگها چه برنامه ای را برای او چیدند .بله ماجرا از این قرار بود که توله گرگی که با بچه آهو بازی کرده بود به ناگاه آن صفت گرگی اش گل می کند و در صدد خوردن بچه آهو است که آهو سر می رسد و برای شکایت به شیر مراجعه می کند . گرگها هرچند می خواهند از ملاقات او باشیر ممانعت نمایند نمی توانند و آهو برای خود شیر جریان را توضیح می دهد در حالی که گرگها هم نشسته اند وگوش می کنند.
بعد از اینکه شیر تشری به گرگ مادر می زند . گرگها برای جبران به اصطلاح توهینی که به آنها شده تصمیم می گیرند .توطئه ای را طراحی کنند و به اسم اینکه آهو ،به خاطر اینکه شیر ،گرگ مادر را خوب تنبیه نکرده قصد فرار از جنگل را با بچه اش داشته که توسط نگهبانان اشتباها از پای در می آید و بچه اورا هم خود گرگهابرای نگهداری و تربیت پیش خود نگه داشته اند و ... در حالی که شیر هم به آنها اعتماد دارد هیچ کاری انجام نمی داد و این سرنوشتی بود که برای آن جنگل به ظاهر خوب و خوش رقم می خورد.
وسلام منتظر مطالب دیگر باشید اگر خدا عمری داد انشاءالله
بله دوستان همراه و عزیز از اینکه ما را تحمل خواهید کرد متشکرم.
یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم در یک جنگل بزرگ که همه نوع نعمتی برای حیوانات یافت می شد شیری ریاست می کرد این شیر با توجه به تجربه ای که داشت به ظاهر همه حیوانات او را دوست داشتند. شیر هم احساس آرامش می کرد و گاه به میان جنگل می آمد و از نزدیک باهمه حرف می زد .اما شیر داستان ما از یک چیز بی خبر بود و آن اینکه تمام این حیواناتی که با او به راحتی درد دل می کردند چیز ی می خواستند بگویند که با وجود گرگهای اطراف شیر (گرگها برنامه شیر را هماهنگی می کردند و ساعتهای ورود و خروج و ورزش و تفریح و ...شیر را هماهنگ می کردند ) یا فرصت برای بیان گفته هایشان پیدا نمی کردند و یا گاه جرءت نداشتند .بله دوستان آخه بعد از بیان حرفهایشان گرگها در یک برنامه طرح ریزی شده و به دور از چشم شیر چنان برنامه ای برای معترض می چیدند که دیگر روزی هزار بار آرزوی مرگ کند . بعنوان نمونه دیده بودند که در جریان نزاع بین آهو و یکی از گرگها چه برنامه ای را برای او چیدند .بله ماجرا از این قرار بود که توله گرگی که با بچه آهو بازی کرده بود به ناگاه آن صفت گرگی اش گل می کند و در صدد خوردن بچه آهو است که آهو سر می رسد و برای شکایت به شیر مراجعه می کند . گرگها هرچند می خواهند از ملاقات او باشیر ممانعت نمایند نمی توانند و آهو برای خود شیر جریان را توضیح می دهد در حالی که گرگها هم نشسته اند وگوش می کنند.
بعد از اینکه شیر تشری به گرگ مادر می زند . گرگها برای جبران به اصطلاح توهینی که به آنها شده تصمیم می گیرند .توطئه ای را طراحی کنند و به اسم اینکه آهو ،به خاطر اینکه شیر ،گرگ مادر را خوب تنبیه نکرده قصد فرار از جنگل را با بچه اش داشته که توسط نگهبانان اشتباها از پای در می آید و بچه اورا هم خود گرگهابرای نگهداری و تربیت پیش خود نگه داشته اند و ... در حالی که شیر هم به آنها اعتماد دارد هیچ کاری انجام نمی داد و این سرنوشتی بود که برای آن جنگل به ظاهر خوب و خوش رقم می خورد.
وسلام منتظر مطالب دیگر باشید اگر خدا عمری داد انشاءالله