خبر کردند
شنبه (همین شنبه گذشته) بیا به انجمن قلم که قرار است مسئلهی اخراج تو را
در نشست هیات موسسین بررسی کنند. خیال رفتن نداشتم. چرا که پیش از این، به
تلخترین وجه ممکن، این اخراج عملا صورت گرفته بود. با درج در کیهان و رجا
نیوز و تابناک و... با الفاظی چون: منافق بریده و به اجانب پیوسته و
اینجور عبارات مهیا و از پیش مشخص. اما رفتم. جلسه شروع شد.
جلسه شروع شد اما نه با
حضور همهی موسسین. که با کمتراز نصفشان. و حال آنکه جلسه با حضور نصف
بهعلاوهی یک موسسین، رسمیت پیدا میکرد. یک نفر کم بود. تلفن زدند به یک
نفر که بطور غیابی نظرش را بدهد و مشکل قانونی در کار نباشد. طرف از آن
طرف خط گفته بود: اگر نوریزاد از کاری که کرده (نگارش نامه به رهبر)
توبه میکند و این توبه را در سطحی وسیع منتشر میکند؛ من با ابقای او در
انجمن موافقم. خوب، این یک نفر. مابقی چه؟ بحث بالا گرفت و من فقط سکوت
کردم و سکوت تا هرچه در دل دارند بر ملا کنند.

اولی گفت: شما با نوشتن
این نامه قلب امام زمان را به درد آوردید. قلب خدا را شکافتید. من هرگز
باور نمیکردم نوریزادی که آن همه برای این انقلاب زحمت کشیده و رنج
برده، ناگهان به این ورطه بیفتد و با دشمنان دین و انقلاب همصدا شود. (و
خیلی حرفهای دیگر درهمین محدوده)
دومی گفت: هیات مدیره انجمن قلم
اخراج آقای نوریزاد را به دلیل نگارش نامهی توهین آمیز به مقام معظم
رهبری پیشنهاد داده است. من شخصا از دوستان و دوستداران قدیم آقای
نوریزاد هستم. اما در این خصوص، دوستی ما به کنار گذارده میشود. ما بر
سر اعتقاداتمان با کسی تعارف نداریم. اگرچه پدر یا برادر یا فرزندانمان
باشند. آقای نوریزاد با نوشتن این نامه، علناً قانون اساسی را که التزام
عملی اعضای انجمن قلم به اصل ولایت فقیه در آن تاکید شده، زیر پاگذارده و
خود به خود اخراج است.
اولی ادامه داد: اما با این همه جفایی که آقای نوریزاد به رهبر کرده، ما با رفتن ایشان از انجمن موافق نیستیم.
دومی گفت: ما هم موافق نیستیم. انگار کسی بخواهد قسمتی از بدن خود را جراحی کند. اما اگر لازم باشد این جراحی باید صورت بگیرد.
اولی گفت: من اطمینان دارم نامهی آقای نوریزاد قلب امام زمان را جریحهدار کرده. در مجلس خبرگان، یکی از نمایندگان به ساحت آقا هتاکی کرد؛ اما ایشان اجازه نداد او را از مجلس اخراج کنند. اما حساب رهبر جداست حساب ما جدا!
دومی
گفت: مگر میشود یکی به اسم فرزند، نامه به پدرش بنویسد و آن را در سایتها
منتشر کند؟ این خطای آقای نوریزاد به هیچوجه قابل گذشت نیست!
اولی گفت: این نامه باید محرمانه به آقا داده میشد.
نوبت
به سومی رسید. مفصل صحبت کرد. اصل نامه را نخوانده بود اما باید چیزی
میگفت. دربارهی گمشدن درغروب متوهم صحبت کرد. مفصل. و سرآخر درآمد که:
ایکاش میآمدی اینجا و با ما دربارهی نوشتن این نامه مشورت میکردی.
چهارمی
گفت: من برخلاف شما دوستان، درنامهی آقای نوریزاد هیچ نکتهی انحرافی
ندیدم. خیلی خیرخواهانه و دوستانه بود. شما که میگویید رهبر به آن
نمایندهی هتاک مجلس خبرگان اجازهی ابقا داده چرا دربارهی آقای
نوریزاد – به شرط این که بپذیریم نامهی ایشان هتاکی است – از خود رهبر
جلو میافتید و حکم به اخراج او میدهید؟
دومی درآمد که: همه
بدانید این آقا (یعنی چهارمی) که دربارهی آقای نوریزاد اینطور میگوید و
جانبداری میکند، درانتخابات به آقای موسوی رای داده.
خانمهای جلسه درآمدند که: چه ایرادی دارد. به موسوی رای داده باشد.
دومی گفت: من هم ایرادی
نمیبینم. اما داستان آقای نوریزاد که به زعم خود خواسته رهبر را ارشاد
کند، داستان آن پشهای است که روی فیلی نشست و نیشش زد. سر آخر به فیل
گفت: ببخش از این که اذیتت کردم. فیل گفت: من نفهمیدم کی آمدی که حالا
بخواهی بروی!
یکی از خانمها به دومی اعتراض کرد که: این چه مثال نامناسبی است که بکار میبرید. هم آقای نوریزاد پشه نیست هم آقا: فیل!
اولی
به چهارمی گفت: مسئلهی رهبر یک مسئله است، مسئلهی ما یک مسئله. رهبر
ممکن است بنا به مصالحی یک نفر را ببخشد؛ ما که نمیتوانیم ساکت بنشینیم.
ما هم وظیفهای در قبال رهبر داریم.
خلاصه هرکس چیزی گفت.
پنجمی و ششمی و... یازدهمی که غایب بود و تلفنی خواسته بود که من توبه
کنم. جو کلی جلسه بر این بود که کار نوشتن نامه به رهبر آن هم با آن
ادبیات، گناه بزرگی است و باید نوریزاد اخراج شود؛ اما میشود اغماض کرد
و به شرطها و شروطها او را ابقا کرد. حالا نوبت به من رسید. گفتم:
دوستان،
انجمن قلم برای شما. من نیامدهام که راهی برای ماندنم جستجو کنم. دعوت
کردید آمدم. من رسماً خودم خودم را از انجمن قلم مستعفی اعلام میکنم.
تاکنون نه یک ریال وام از شما گرفتهام نه کتابی در اینجا از من چاپ شده و
نه بهرهای از برپایی این انجمن بردهام. درحد خودم هم زحمت کشیدهام.
درعین حال که میبینم برخی از شما دوستان حاضر؛ بهرههای خوبی از این
انجمن بردهاید و میبرید. این از این. اما دربارهی نامه: من به بند به
بند نامهای که برای رهبر نوشتهام ایمان دارم و حتی آن را ذخیرهای برای
آخرتم میدانم.
به دومی گفتم: این شما
هستید که باید بهخاطر سکوتتان درقبال فاجعههای اخیر توبه کنید. من چرا
باید توبه کنم؟ شمایی که خود را اهل قلم میدانید و برای فلان مسئلهی
کوچک بیانیه میدهید، چرا نسبت به فاجعهای که در جامعهی ما رخ داد، سکوت
کردهاید؟ رسالت قلم که میگویند، کجاها باید خودش را نشان بدهد؟
گفتم:
شما اگر به رسالت قلم معتقدید باید بعد از انتشار نامهی خیرخواهانه و
مودبانهی من، به اسم انجمن قلم بیانیه میدادید که: نامهی نوریزاد،
نامهی ما هم هست. این نامه عین بهره بردن از ظرفیتهای ناب شیعه است. که
یک کوچکتر میتواند به بزرگتر خانواده نامهای اینچنینی بنویسد و او را
خطاب قرار دهد.
به اولی گفتم: شما که
میگویید من با نوشتن این نامه دل امام زمان را شکستهام آیا از ایشان
دستخطی مبنی بر دلشکستگیشان دارید؟! یا از جانب خداوند نوشتهای دریافت
کردهاید؟!
گفت: من استنباط میکنم. گفتم: استنباط آخرین مرحله از
مراحل کشف حقیقت است. آنجا که همهی درها به روی آدم بسته شده باشد. مثل
درهای عقل و دین و قرآن و مشهورات دینی.
گفتم: علت این که شماها
سخت بر من میتازید این است که پسران و دخترانتان صحیح و سالم درکنارتان
هستند... گفتم: این همه خونی که در این واقعه به زمین ریخته شد و این همه
ظلمی که صورت گرفته به اندازهی ربوده شدن یک خلخال از پای زن یهودی
مطابقت ندارد؟ که رهبر ما بفرمایند: از شنیدن این خبر اگر مومنین بمیرند
جای ملامت نیست؟!
و گفتم: شما چه بخواهید
و چه نخواهید، جامعهی ما دچار یک شکاف بسیار بزرگ شده است. این یعنی
فاجعه. یعنی طوفانی که به طرف ما میآید و ما را خواهد روبید.
و گفتم:
نامهی من، عین ادب و خردمندی و خیرخواهی است. نامهی من عین بهره بردن از
ظرفیتهای یک جامعه شیعی است. من کاری به جوامع دیگر ندارم.
گفتم:
درنامهی امام علی به مالک اشتر آمده که: جامعهای که ضعفای آن در ابراز
حق خود دچار لکنت شوند، رو به ویرانی است. دوستان، جامعهی ما دچار لکنت
شدید است. چرا این اصل مسلم را که به چشم خود میببینید انکار میکنید؟
گفتم: چرا اینهمه خطای مسئولان را نمیبینید؟
من
رسما میگویم: صدا و سیمای ما شاید اولین صدا و سیمای پر سانسور جهان
باشد. این در کجای دین ما قرار میگیرد؟ صدا و سیمایی که روز روشن دروغ
میگوید. چرا اعتراض نمیکیند؟ علتش را بگویم؟ علتش منافعی است که
میبرید. منافعی است که دارید و نمیخواهید از دست بدهید. من بر همهی
داشتههای خود پای گذاردهام. بر خودم، خانوادهام و دار و ندارم. اگر شما
هم بتوانید بر داشتههای خود پابگذارید میتوانید عریانی حقیقت را ببیند.
این پردههای وابستگی، چشم حق بین ما را بسته است دوستان.
یکی از
خانمها گفت: آقای نوریزاد شما با این کارتان آیا نتیجهای که میخواستید
گرفتید؟ گفتم: ما مامور به وظیفه هستیم، مامور به نتیجه نیستیم.
نگذاشتم سخن به درازا بکشد. گفتم: خداحافظ و بیرون آمدم. برای همیشه.