ازتاجیک
تـنـدخـویـان و تـنـدگـویان عرصه تصمیم و تدبیری را دیدم که چون قـافـیـه بـه تـنـگ آمـدی، بـه جـفـنـگ آمدندی. مقدسمابان هماره مـداحـی را دیـدم کـه چـون در خـلوت شدندی، رحم به عرب و عجم نکردندی. ساکنینی از سرزمین ندیدن و نگفتن را دیدم که چون گاه ناکامی و هنگامه بحران رسیدندی، جز از دیدن خود نگفتندی و جز از گفتن خود نشنیدندی. سفیدپوشان و سفیدگویان عرصه تحلیل و تـدبـیـری را دیـدم کـه چـون بـه سـرای دیـگـر شدندی، سیاهپوش و سـیاهگو شدندی. تاملی کردم; از تاریخ پرسیدم روایت و حکایت این آدمیان چگونه است؟ سکوت کرد. از سکوت پرسیدم. گفت: این راز و مـعـما، نه تو دانی و نه من. لاجرم از خود پرسیدم. جواب شنیدم که آدمیان به اعتبار رفتار و کردارشان چهارگونه بودندی. نخست، آنان که رفتارشان را نه غیرپسندیدی نه خود.
دوم، آنـان کـه رفـتـارشـان را خود پسندیدی، نه غیر. سوم، آنان که رفتارشان را غیرپسندیدی، نه خود. چهارم، آنان که رفتارشان را هم غیر پسندیدی و هم خود. گفتم: ثم ماذا؟! گفت: دوگونه اول را شأن و قـدر سـیـاسـت و قدرت نشاید، اما دوگونه دوم، آخر سیاست بیپدر مـادر بودندی. پرسیدم، جنس و نوع آنان که در بالا وصف شدندی، از کـدامین انواع بودندی. گفت: از جنس و نوع چهارم. سپس ادامه داد: نوع چهارم، نوع تکامل یافته نوع سوم بودندی. اینان مردمانی بـس غـریـب و عجیـب بـودنـدی. مـرام و منـش ماقبل مدرن و مابعد پسامدرن را با هم داشتندی. رنگی خاکستری داشتندی: هم سفید بـودنـدی و هم سیاه; هم اهل نام بودندی و هم اهل ننگ; هم «بر» بـودنـدی و هـم «در»; هـم «یـار غـار بـودنـدی» و هم «خار راه»;هم خـودی بـودندی و هم دگر; هم هوشیار بودندی و هم ناهوشیار; هم دیـدنـدی و هـم نـدیـدنـدی; هـم شنیـدنـدی و هـم نشنیـدندی; هم گفتندی هم نگفتندی.
گفتم، این همه گفتی اما به مصداقهای گوشه و کنایههای خود در ایـران امروز اشارتی نکردی. گفت: روی سخنم با تمام کسانی است که هویت حقیقی و حقوقیشان به نوعی با انقلاب و نظام برآمده از آن گـره خـورده و از ایـن رو، سخت دلمشغول دیو و ددان خفته در مسیر شکوفایی و اعتلای آن هستند.
فغـانـم بـه فغـان اینـان اسـت کـه در محافل خصوصی، رنگی سیاه و اوضــاع و احــوال حـالیـه و مـالیـه و سیـاسیـه و اجتمـاعیـه و خـارجیـه میپاشند.
از سیهروزی و سیهبختی را سرنوشت محتوم و عاجل جامعه تحلیل مـیکـنـنـد امـا فـغـانـشان در برون از محفل، پژواکی ندارد. گویی بر دهـانـشـان مـهـری نـهـادنـد و بـر چـشـمـانـشان حجابی. دیگر، نه از بـحــرانهــای داخـلــی و خــارجـی در راه سـخـن مـیگـویـنـد; نـه از سـوءتصمیمها و سوءتدبیرها پرده برمیدارند، نه از مردم فریبیها شکایتی میکنند و نه از بیراهه و کژراهه رفتنها دم میزنند.
فغـانـم از «دیـدی گفتـمهـای» کسـانی است که چون ورق برگردد و طـوفـانی بنیانکن حادث شود، بر سر هر کوی و برزنی حاضر گشته و فـریـاد دیدی دیدی سر میدهند: دیدی همانگونه که ما میگفتیم، ایـن ره کـه اینـان مـیرفتند به ترکستان بود; دیدی همانگونه که ما مـیگفتیم، اینان جامعه را مستعد بحرانهای چالودهشکن داخلی و خـارجـی کـردنـد; دیـدی همـانگـونه که ما میگفتیم، تحریمها پدر اقتصاد مملکت را درآورده است; دیدی همانگونه که ما میگفتیم، رهـیــافـتهـا و راهبـردهـای ایـن آقـایـان جـز صفـرا نیفـزود; دیـدی هـمـانگونه که ما میگفتیم، عاقبت با سیاستهای غیرحرفهایشان هزاران بلا برسر مردم نازل کردند; دیدی همانگونه که ما میگفتیم، بـه نام نامی توسعه، فقر و عقبماندگی را ارزانی مردم کردند; دیدی ... فـغـانـم از زمـان و زمـانـهای اسـت کـه دیگر این «دیدیها» دیده نشوند و راه برون شدی را به روی حاملان آن نگشایند