برفراز آسمانها
بر فراز آسمانها |
ببخشید جناب شما همون آقایی هستین که شبیه نجف کامرانزاده است و برنامه انتخاباتی 10 یعنی نه به اضافه یک رو اجرا میکنه؟
- بله... چطور مگه؟
میشه یه لحظه تشریف بیارین داخل ستاد ما؟
- شرمنده... آقامون... یعنی رئیسمون بهمون تاکید کرده دوستان شما که در ستادهای انتخاباتی فعالند حتی اگر برای خوردن چایی هم شما رو دعوت کردن قبول نکنین...
ای آقا... چایی رو گفته نه نسکافهگلد
- ببخشید ایشون که تاکید کرده بودن هیچ منبع مالی برای تبلیغات ندارن نسکافه گلد از کجا اومده تو ستادشون؟
از محل کمکهای مردمی... یه پیرزن فقیر دو پارچ نفتی که سهمیه دیروز سفرهاش بوده فروخته و واسه ما این نسکافه رو تهیه کرده.
- ضمن حفظ بیطرفی کامل اشکم سرازیر شد چقدر آخه شما مردمی و محبوب هستین... بابا شما دیگه کی هستین؟
حالت روحیتون رو درک میکنم علاقه دارین با یکی از مسوولین که الان در غرفه ما حضور دارند صحبت کنین؟
- یکی از مسوولین؟
بله... ایشون چند روز پیش از هواپیماشون جامونده بودن و هواپیما به اصرار مسافرا برای اینکه ایشون به پرواز برسن با کمی تاخیر پرواز کرده بود یه عده از مدعیان دروغین اصلاحطلبی هم از فرصت استفاده کردن و یکسری حرف نامربوط پشت سرشون گفتن.
- چه عالی... چه بهتر از این... اجازه بدین بچهها دوربین رو حاضر کنن تا یه شفافسازی اساسی در این زمینه انجام بدیم.
میتونین برای اطلاعرسانی شفاف درباره حقیقت ماجرای تاخیر پرواز هواپیما چند دقیقه از وقت ارزشمندتون رو که فقط صرف خدمت به مردم بهخصوص از نوع مناطق محرومش میشه در اختیارمون بذارین؟
- بله حتما، اول باید عرض کنم که علت دیر رسیدن ما به فرودگاه اول شوق خدمت بود و بعد یادآوری خاطرات شیرین دوره دانشجویی.
شما که آکسفورد و اون حوالی درس نخوندین؟
- نه آقا، این چه حرفیه، نمیدونین چقدر دوندگی کردیم تا تونستیم نامه بگیریم که بریم مدیریت دولتی تحصیل کنیم. نمیدونین چه شبهای مدیدی از این دانشجو به اون دانشجو زنگ میزدیم تا نمونه سوالای امتحانو بگیریم.
ببخشین من جدا متاثر شدم. لطفا ادامه بدین
- بله آقایی که شما باشین بالاخره وقتی رسیدیم فرودگاه دیدیم کمک راننده هواپیما بلیتها رو جمع کرده اصلا به روی خودمون نیاوردیم که قصد پرواز داشتیم... حتی گفتیم که ما قصد داشتیم بریم ترمینال با اتوبوس بریم. اونم روی بوفه اتوبوس بشینیم. تازه اگه اونجا هم جا نداشت تا خود تهران دنبال اتوبوس بدویم.
عجب... البته از شما جز این هم انتظار نمیرفت.
- بله بعد یه دفعه هواپیمای زبون بسته زبون باز کرد و اعلام کرد تا ما رو سوار نکنه از جایش جمنمیخوره چه برسه به این که بخواد پرواز کنه.
اسم هواپیما جیمبو بود؟
- اسم کوچیکش رو نمیدونم فامیلیش فکر کنم فوکر بود. خلاصه همچنان از هواپیما اصرار و از ما انکار... آخر سر مسافرا دسته جمعی پیاده شدن و شروع کردن به التماس. من عصبانی شدم و سرشون داد زدم که وقت شما حقالناسه. من چطور میتونم گرفتن وقت شما را به گردن بگیرم؟ اون هم تو مملکتی که به لطف اقدامات شبانهروزی دولت معطلی و سرکار موندن اصلا مفهومی نداره و حدود 4 ساله که اصلا از فرهنگ واژهها حذف شده.
و اونا همچنان اصرار میکردن؟
- بله، حتی همونجا یه نظرسنجی انجام دادن و معلوم شد که رئیس دولت فعلی 8/97 درصد آراش از سایر کاندیداها بیشتره من هم که این همه شور و اشتیاق مردمی رو دیدم مجبور شدم با چهل و چند نفر همراهم با کمال بیمیلی سوار هواپیما بشم.
چی جوری جا شدین... هواپیما جا داشت؟
- مسافرا لطف کردن بلند شدن صندلیاشونو به ما دادن و میله وسط هواپیمارو گرفتن چند نفر هم به بالهای هواپیما آویزون شدن و بندهخداها تا رسیدیم تهران یه مقدار قانقاریا و سرماخوردگی گرفتن... خود منم رفتم کابین خلبان... کمک راننده تا منو دید از شدت خجالت آب شد.
آب شد؟
- نه یعنی در حینی که هواپیما داشت از روی باند بلند میشد خودشو از پنجره انداخت بیرون و در حالی که داشت سقوط میکرد داد زد شما شیش برابر قبلیها کار میکنین و من نباید درو میبستم. و قبل از اینکه روی کف فرودگاه فرود بیاد یه سری آمار و ارقام خدمات ما رو هم ذکر کرد... از جمله اینکه تا سال 84 سه هزار اختراع انجام شده اما از سال 84 تا به حال 20 هزار اختراع.
بله... آماری که آقای روانبخش هم تاییدش کرده... ظاهرا یه فرد ناراحت هم تو هواپیما داشتین.
- بله... همون 3/2 درصدی که به کاندیدای دیگه رای داده بود. مهموندار به من گفت که مسافری ادعا میکنه خبرنگاره و میخواد یه داستان جعلی در مورد اینکه من هواپیما رو نگه داشتم تو روزینامهاش بنویسه اول میخواستم صداش کنم و حقیقت رو براش روشن کنم که وقت نشد!
ممنون از وقتی که در اختیارم گذاشتین.
- خواهشن قبل از رفتن اون گونی سیبزمینی هم که برای شما کنار گذاشتیم بردارین.