قلم

اقتدار و قدرت

 اقتدار و قدرت مؤلفه های جداگانه خود را دارند، قدرت را با زور وغلبه معمولا همراه می بینند و اقتدار همراه با اطاعت پذیری از روی میل، و هر کدام نتایج خاص خود را دارند. هر چند گاهی همردیف هم به کار برده می شوند، ا قتدار همیشه مشروع و قانونی شناخته می شود اما قدرت احتمال عدم مشروعیت در آن می رود، و اقتدار دموکراتیک تر از قدرت مطرح می شود، و ویژگی اقتدار نیز مشروعیت، سلطه و ماهوی بودن ذکر شده است.

حاکم برای تسلط خویش در قدرت دست به هر کاری می زند تا بتواند تسلط خویش را بر جامعه تفهیم کند، او دست به هر کاری خواهد زد تا از طریق زور و پول، حاکم باقی بماند. او در صدد مشروعیت دادن به کرده های خویش است، در حالی که روز به روز به سمت تزلزل پیش خواهد رفت، این موقعیت و تسلط تا زمانی کار ساز است که وسائل اعمال قدرت کارساز باشد والا تزلزل ابزار سخت نیز در قدرت عامل تزلزل در حکومت خواهد شد.

اقتدار اما به سمت قانون پیش خواهد رفت و جامعه را با میل به پذیرش خواسته های خویش وادار می کند، و آن خواسته می تواند قانون اساسی باشد، اقتدار دارای ضمانت اجرایی درونی است، در حالی که قدرت ضمانت اجرایی بیرونی داشته و بسیار شدید. لذا عمل به قانون و قانون گرایی بیشتر با اقتدار مرتبط است تا قدرت، زمانی قانون و قانونگرایی در جامعه رواج پیدا خودهد کرد که اقتدار لازم برای پیش برد اهداف جامعه مهیا باشد. گروه ها یا حکومت هایی که به دنبال قدرت هستند، ممکن است به راحتی بتوانند جامعه را به اطاعت پذیری سوق دهند، اما ماندگار نخواهد بود.

اقتدار گرایان، هر چند به سختی می توانند جامعه توده وار را به سمت آن هدایت کنند اما کاری پر مخاطره و درعین حال پایه ای خواهد بود. قدرت گرایان به آینده کاری خویش کمتر نظر دارند و یا اصلا توجه ندارند، و تنها به دست داشتن قدرت در حال حاضر را مطمح نظر دارند، و به مقتضی محافظه کارند، اما اقتدار طلبان به آینده ای دور چشم دارند تا بتوانند اهداف خود را محقق سازند،

قدرت گرایان به دنبال کاریزما ساختن هستند برای به اصطلاح اقتدار سازی، و شخصیت برای آنان اهمیت بیشتری دارد، اما اقتدار گرایان به دنبال بهترین عمل برای بهترین بازدهی.

امید اول اقتدار ایجاد فرهنگی قابل قبول برای همه جریان ها و احزاب است و به دنبال روندی برای جابجایی قدرت در یک پروسه طولانی، و قدرت گرایان بیشتر به د نبال خارج کردن احزاب و گروه ها از مشارکت هستند، آنان قدرت را برای قدرت می خواهند و اقتدار گرایان قدرت را برای اهداف بلند مدت.

در هر حال اقتدار نظام و حاکمیت با عمل به یک میراث ملی در اقتدار مطرح است، و آن قانون اساسی است، که فارغ از مباحث زودگذر احساسی مطرح است و قدرت گرا به دنبال اجرای سلیقه خویش و تقدم آن بر قانون.

بر این مبنا نفوذ رهبران سیاسی زمانی بر حق خواهد بود که به سوی اقتدار معطوف گردد، در سیستم های سیاسی همیشه سعی رهبران بر آن استکه قدرت و نفوذ خود را به صورت اقتدار در آورند.

در جامعه ما نیز عده ای که به دنبال قدرت هستند تنها راهشان فرار از قانون و عمل به گفته ها و سلیقه های شخصی است، و تنها چیری که میثاق ملی است معنا و مفهومی  سلیقه ای برای آنان خواهد داشت و نه مفهومی ملی که با عمل به آن میثاق ملی گردد و آیندگان را از عمل بر طبق قانون ترغیب نماید، تا ماندگاری و اقتدار جامعه در یک نفر خلاصه نشود و در قانون و قانونگرایی عملی گردد.

اقتدار گرا به معنای نفوذ بی زور و تحمیل، در مقابل قدرت گرا است نه اقتدار گرا به معنای استبداد.