دل نوشته
ای کاش پرنده ای بودم تا با بالهایم فضا را می شکافتم و به دور دستها سرک می کشیدم، از این دنیای آدمها فاصله می گرفتم و با حیواناتی هم زیست می شدم که حداقل به هم نوع خود رحم می کنند، به شیرها و ببرها و پلنگ ها و حتی کفتارها و گرگ ها می رسیدم و از وحوش آدمیت برایشان می گفتم، خود خواهانی که جز خود خواهی و غرور در نفس و در تفکر چیزی بهره خود نساخته اند.
ای کاش می توانستم با بادها همراه می شدم و به هر کجای این جهان پهناور سرک می کشیدم و تمام خوبیهای آن را برای خود جمع می کردم و با آنها زندگی می کردم از باد دست و دل بازی و از نسیم آرامش و از آب موسیقی ملایم و از دشتها بزرگی دل و از کوهها استقامت و از دریاها روشنی و از خورشید نور افشانی و از ماه سکوت و از ستاره ها دل خوش کردن بچه ها را و از آهوان زیبایی را و از گاوها وقار و از اسبها وفا و از همه و همه تمام خوبیها را می جستم و در کوله بارم می گذاشتم و در سکوت شب با خود خلوت می کردم و آنکه مرا به این تفکر واداشته را شریک خود می ساختم و درکنارش به یگانگی اش عشق می ورزیدم.
صبح که از خواب بر می خواستم از نسیم صبگاهی به صورتم می افشاندم و با یک سلام بر یگانه دوستم بر بال پروانه ها می نشستم و همراه آنان به موسیقی رودخانه گوش می سپردیم و آواز پرندگان را در میان گلهای بهاری و چمنهای سرسبزی که دل خود را پهن کرده تا هر موجود زنده ای در آن به آرامش خانه ای بسازند و در کنار آن به پچ پچ صدایش که گاه با نسیم و گاه با آب همراه می شود گوش فرا دهیم، و چه زیباست وقتی که به پای درد دل آن بنشینی و از جنب و جوش حشرات و پرندهایی که در پهنه دلش جای داده و نا گاه با قور قور، قورباغه ای از همه آنچه در ذهن داری بیرون می پرید.
از دور اسبی را می بینی که سر خوش و خور خور کنان به سمت چمن می آید و یا گاوی که با حرص ولع چنان با چمن سر گرم است که گرگهای اطراف خود را فراموش کرده است و سفره سبز چه به آرامی پوزه او را نوازش می کند، اما اسب با دیدن آن سفره زیبا از خود بی خود شده و به پرواز در می آید. عجب دنیایی دارند این حیوانات که هر صفتی از آنان می تواند صفتی اخلاقی در ما بوجود آورد هر چند بعضی صفتهای آنان در انسان تکنولوژیته شده و قدرت تخریبش چند برابر اما صفات خوب آنان می تواند ما را به راهی بهتر از حیوانیت تغییر مسیر دهد.
شاهپرکی امروز صبح بخیر را با یک چرخش درمقابل چشمان به من گفت و من خیره به دنبال پروازش چشم دوختم، در میان موسیقی سایر حشرات و پرنده ها و موجودات ریز و درشت اما او به موسیقی نسیم دل سر پرده بود، و با نسیم گاه به سمت آسمان و گاه به سمت زمین، گاه به راست و گاه به چپ می رقصید و چرخ می زد، او را به خوبی می پاییدم و تمام هواسم به او بود که بر روی شاخه گلی نشست ، گل قلقلکش گرفت و با ناز خاصی به شاهپرک خوش آمد گفت و احوالپرسیشان را ادامه دادند، شاهبر از خود می گفت و اینکه چقدر پر زد و چقدر دقت کرده تا دوست خوبی مثل این گل را انتخاب کرده است.
گل اما از نسیم صبح گاهی که چگونه با آرامش او را از خواب بیدار کرده و از خاک که چگونه به موقع غذایش را آماده می کند. و از آب که چه با موسیقی آرامش او را سر زنده نگه داشته و از پرتوهای خورشید که چه مادرانه هر صبح با نوازشش از خواب بیدار می شود و غروب با سرخی رنگش از او خدا حافظی می کند، از دوستانی که در اطرافش هست و از شاهپرکهایی که هر روز چند بار به او سر می زنند. و از بلبلانی که به میان این گلزار می آیند و مدتی را برای همه با آوازی بلند می خوانند. که همه با نسیم باد به رقص در می آیند و بلبلان سرمست خواندن.