هراس اخلاقی
مدل تحلیلی وی دارای چهار مرحله است: مرحلههای «هشدار»، «تاثیر»، «فهرست خسارت» و «واکنش». هنگامی که پدیدهای جدید و به ظاهر منفی در جامعه بروز میکند، رهبران سیاسی، مذهبی یا فکری جامعه نسبت به ظهور یک «فاجعه» هشدار میدهند (مرحله هشدار). پس از اینکه «فاجعه» موردنظر رخ داد و آثاری را در جامعه بر جای گذاشت (مرحله تاثیر)، رسانههای گروهی به سرعت و با شدت به ارائه تصویری از آنچه اتفاق افتاده است، همت میگمارند، اما گزارشهای آنها معمولا همراه با مبالغه، تحریف و نمادینهسازی است؛ یعنی اینکه واقعه بزرگتر از آن چیزی که بوده است نشان داده میشود و در ضمن، نمادهای خاصی از پدیدهی مورد نظر تبلیغ میگردد (مرحله فهرست خسارات - که البته در داخل این مرحله نیز اجزای مختلفی وجود دارد). سپس، نهادهای کنترل اجتماعی - چه رسمی و چه غیررسمی و از طرف مردم و گروهها - نسبت به مساله حساس میشوند و در پی رفع قضیه برمیآیند (مرحله واکنش).
در اثر این حساس شدن، حتی حوادث و مسایل غیرمرتبط نیز که قبلا به گونه دیگری تحلیل میشد، در این مرحله به عنوان جلوهای از پدیده موردنظر تلقی شده و علیه آن موضعگیری میشود. سپس یک فرهنگ بهرهبرداری از موقعیت بروز مینماید و صاحبان منافع مختلف از این پدیده برای اهداف اقتصادی یا ایدئولوژیکی خود استفاده میکنند. در زمینه اقتصادی، مثلا شرکتهای تجاری با تولید لباسهایی به سبک خردهفرهنگهای مزبور، در پی جلب مشتری هرچه بیشتر برمیآیند. در زمینه ایدئولوژیکی نیز از خشم و هیجان مردم برای ترویج یک عقیده سیاسی و رسیدن به اهداف ایدئولوژیک استفاده میشود. به اعتقاد کوهن، این حرکت رسانهها و نهادهای کنترل اجتماعی به جای سرکوب پدیده باعث ترویج و تقویت آن می گردد، لذا وی معتقد است که در فهم پدیدههایی این چنین، تنها نباید به اصل پدیده توجه شود، بلکه واکنش جامعه نسبت به آن نیز باید بررسی گردد.
در این زمینه، ما تجربه دولتمردان و اربابان قدرت اتحاد جماهیر شوروی با خردهفرهنگ جوانان را پیشاروی داریم. آنان نسبت به این پدیده، از رهگذر به کارگیری گزارههایی نظیر: «نشانههای نفوذ مخرب فرهنگ غربی»، «بیماری ذهنی»، «بیگانه شدن جوانان از ساختارهای رسمی»، هشدار دادند. سپس در پی آشکار شدن میزان شدت پدیده گروههای غیررسمی بود که بخشهای مختلف جامعه به تبیین آن همت گماشتند. عدهای این گروهها را - به ویژه در مواردی که معادل غربی داشتند - به عنوان «قربانیان نفوذ غرب» معرفی کرده و ظهور آنها را نشانه غربزدگی و بورژوا شدن جوانان و فاصله گرفتن از روش برتر زندگی سوسیالیستی میدانستند. روان شناسان نیز اعضای این گروهها را به لحاظ روانی غیرعادی معرفی کرده و برای مثال، پانکها مکررا به بیمارستانهای روانی فرستاده میشدند و تحت درمان قرار میگرفتند. اما نتایج این نوع تعاریف و تدابیر، چیزی جز رویگردانی فزاینده جوانان از ساختارها و ارزشهای حکومتی، به ویژه در سالهای اجرای سیاستهای پرسترویکا و گلاسنوست، نبود.
در ایران امروز نیز، برای بسیاری از جوانان ایجاد لحظههای شادکامی، هنر بودن در زمان و مکان مناسب، پرسه زدنهای خیابانی، مزین کردن خود از سبکهای خیابانی (سبکهایی نظیر: هیپسترها، تدی بویها، بیتها، راکرها، رود بویها، مادها، سرفرها، هیپیها، پانکها، بی-بویها، فلای گرلها، راگامافینها، متالها، هوی متالها) از جذابیت فزایندهای برخوردار شده است. این «جاذبیت فزاینده»، از یک سو، ریشه در پدیدهای به نام «جهانی شدن جوانی» به عنوان یک ایده، به مثابه یک سبک و به عنوان یک محصول تجاری (مستعمره سازی فرهنگی) دارد، و از جانب دیگر، ریشه در ناکارآمدی دستگاهها و نهادهای «فرهنگ ساز»، «الگوساز»، «هنجارساز»، و «سبک پرداز» داخلی دارد.
اما سامان گفتمانیِ سرشار از هراس اخلاقی که در پسِ «دیدن»، «شنیدن»، «نوشتن»، «گفتن»، و «رفتارکردن» نخبگان ابزاری و رسمی جامعه ایرانی نهفته است، دیدنِ ضعف های خود و شنیدنِ صداهای مخالف را تقریبا ناممکن است و آنان را اسیر «فرافکنیها» و «دگرسازیها» و «دگربینیها»ی افراطی کرده است. از این رو، در منظر آنان، سبک خیابانی به مثابه نوعی «غیریت» و «هویتِ مقاومت» جلوه میکند و برای اینکه بتواند برخورد خود با این «غیر» را توجیه کند، لاجرم آن را در سطح خود بالا میکشد و با کاریکاتوریزه کردن آن، تصویر و تصورِ یک «تهدید بزرگ» را شکل میدهد. اینگونه است که قدرتی که میباید مهارکننده و محوکننده تهدید باشد، ایجادکننده و تقویت کننده آن میشود.
تنها راه رهایی از این پارادوکس، تلطیف چهره زمخت مدیریت فرهنگی جامعه است. در نخستین گام، مدیریت کلان جامعه به طور اعم و مدیریت فرهنگی جامعه به طور اخص، باید چشمانِ تهدیدبین و اذهانِ تهدیدساز خود را تلطیف کنند و از امنیتی سازی مقولاتی از این قبیل (سبکهای خیابانی) بپرهیزند. البته و صد البته این بدان معنا نیست که باید ناهنجاریهای نهفته در این پدیده را نادیده بگیرند و بیخیال همه این حرفها بشوند، بلکه بدین معنی است که عدسی چشمان و دریچه اذهان خود را به گونهای تنظیم نمایند که واقعیتها را آنگونه که هستند (در اندازه و قواره واقعی خود) مشاهده و فهم (و به تبع تدبیر) کنند. در دومین گام، باید به تلطیف دستگاهها و نهادهای تولیدکننده کالاهای فرهنگی، سبک و مد بیندیشند و بپذیرند که به تعبیر امام (ره) همراه با انقلاب، انقلابی ضدِ جمال (به نقل از صادق طباطبایی) هم حادث شد. لذا روحیه زیباشناختی و ذوق و قریحه سبک و مد، اساسا در بسیاری از مدیران فرهنگی بعد از انقلاب، رشد نکرده و هر از چندگاهی زمختی خود را به رخ می کشد. آنگاه نیز که این قریحه به اصطلاح گل میکند، حاصلش جز امثال طرح «لباس ملی» نیست، که آن هم فعلا نتوانسته از سطح یک «طرح» یا یک «ایده» فراتر رود.
خلاصه کنم و نتیجه بگیرم: بی تردید، در جامعه امروز ایرانی،
1. برخی از سبکهای خیابانی و مدها نشان از نوعی آنومی اجتماعی و فرهنگی دارند.
2. این آنومی در سطحی از سطوح خود رادیکالیزه و سیاسی شده است.
3. این خصیصه (سیاسی شدن) بیش از آن ریشه در دستهای نهان خارجی داشته باشد (که البته دارد)، ریشه در تصمیمها و تدبیرهای نابهنگام و نامناسب مدیران عالی عرصه فرهنگ دارد.
4. با این اوصاف، باید پذیرفت که تدبیر این پدیده جز از رهگذر برداشتن شیشه کبود از جلوی چشمان و تلاش جدی برای تولید سبکها و مدهایی که در عین روز، جذاب و جوان پسند بودن، حامل ارزشها و هنجارهای دینی و فرهنگی این مرز و بوم باشند، ممکن نمیگردد.