نکات خواندنی در مصاحبه با آیت الله العظمی اردبیلی
در موضوع ارتباط با امام زمان (ع) چیزی به شماها میگفت و یا شما خودتان چیزی میدیدید؟
ادعای ارتباط با امام زمان را آدم عادی نمیکند! تا چه رسد به کسی مانند امام! ایشان این جور چیزها را اصلاٌ غریب میشناخت. انصافاٌ من ایشان را اینگونه دیدم که بر روی خودش کار کرده که حرف نزند و صحبت نکند، خیلی مراقب بود. بعضیها هستند که یک چیزهایی میگویند و مثلاٌ میخواهند لوازمش را بار کنند، اما آقای خمینی اهل این کارها نبود و هیچ وقت با آنهایی که مرید و مقلد او بودند اینگونه برخورد نمیکرد.
کلاٌ امام به ادعاهای ملاقات با امام زمان و کرامات اعتنایی نداشت، یک وقت پسر دکتر صبوری اردوبادی و داماد او آمدند که ما با امام زمان رابطه داریم و پیامی از حضرت (ع) برای آقای خمینی داریم و تو برای ما وقت بگیر! من گفتم که با امام این جور رابطهای ندارم و آنها به بعضی از آقایان دیگر متوسل شدند و بالاخره رفته بودند پیش امام و گفتند ما با امام زمان خیلی مربوطیم و هروقت بخواهیم حضرت میآیند و هرچه بخواهیم به ما میدهند. این را خود امام از آنها بعداٌ نقل میکرد. گفتند وقتی این را به من گفتند به آنها گفتم این دفعه که امام زمان را دیدید بپرسید دفتر شعر من گم شده و هرچه گشتم نتوانستم پیدا کنم، بپرسید که کجاست؟ ارتباط حادث به قدیم را هم درست نفهمیدم که حادث با قدیم چه رابطهای دارند، این را هم بپرسید. آنها رفتند و بعد یک نامه مفصلی که توهین بود به امام نوشته بودند. امام آن نامه را به زن و بچهاش داد و بعد به ما هم داد که بخوانیم؛ خیلی تند بود!
جریان آن نامهای که آقا سید ابوالفضل زنجانی نوشته بود را هم بفرمایید.
آقا سید ابوالفضل زنجانی که فردی وارسته و خداترس بود، عضو جبهه ملی بود. او نامهای علیه امام نوشت و منتشر کرد، یا دوستانش منتشر کردند، که خیلی تند بود و بوی تکفیر امام از آن میآمد. البته او در اوایل خوش بین بود اما بعداٌ به امام و همه چیز بدبین شده بود. ایشان در محله ما بود و با من نماز میخواند. وقتی که در پاریس بودیم امام به من فرمودند ایشان و آقای طالقانی را برای شورای انقلاب دعوت کنم. آقای طالقانی خیلی از ایشان حرف شنوی داشت. آقای مطهری هم همینطور بود، و میگفت من آخوند خداترس مثل آقا سید ابوالفضل کم دیدهام یا ندیده ام. خلاصه آن نامه تند ایشان را حاج احمد آقا به من داد و خیال میکرد که ما هر کاری که بتوانیم میکنیم، ولی من نظرم این بود که قضیه را با خود امام در میان بگذارم. یک روز خدمتشان رسیدم و گفتم نامه آقا سید ابوالفضل را دیده اید؟ گفتند بله، احمد آورده، خوانده ام. پرسیدم حالا نظرتان چیست؟ فرمودند هیچ چیز. گفتم یعنی تذکر زبانی هم به ایشان داده نشود؟ گفتند چه تذکری، مگر شما چیزی میدانید که او نداند؟ امام فکر میکردند ممکن است من قضیه را در جلسه سران سه قوه مطرح کنم و با او برخورد کنیم. با آنکه خداحافظی کرده بودم، صدایم زدند و فرمودند با آقا سید ابوالفضل کاری نداشته باشید. هرچند با توجه به این که امام موافق برخورد با ایشان نبودند، من قصد نداشتم برخوردی با آن نامه بکنم، ولی امام خیلی مراقب این امور بودند، امام تا زنده بودند، جنبه روحانیت و بزرگواری خود را حفظ کردند و برخوردهایشان چنان بود که در شأن یک مرجع است.
برخورد امام با اعتراضات نهضت آزادی چگونه بود؟
امام نظرشان درباره آنها این بود که یک شب منزل احمد آقا بودیم، در آن جلسه آقای هاشمی و آقای خامنهای و آقای مهندس موسوی بودند، امام بدون اینکه اسم ببرند، گفتند اینها آدمهای بدی نیستند -معلوم بود که منظورشان نهضت آزادی است- گفتند آنهایی را که من میشناسم، آدمهای مسلمان خوبی هستند. یکی از آقایان میخواست تحریک کند، گفت اینها روحانیت را قبول ندارند. امام فرمودند روحانیت را قبول دارند، شماها را قبول ندارند. آن آقا گفت شخص شما را قبول ندارند. امام فرمودند قبول نداشته باشند. من که اصول دین نیستم! من این ماجرا را در زمان حیات امام، در نمازجمعه نقل کردم تا جای هیچ گونه رد و انکاری نباشد.
حضرتعالی از ارتباط امام با مرحوم آقامیرزا جوادآقا ملکی تبریزی هم اطلاعی دارید که البته در آن دوره قبل از دوره شما؟
همان مقداری که من از خودشان شنیدم این بود که به ایشان گفتم شما آقامیرزا جوادآقا را دیدید؟ جواب دادند که دیدم. پرسیدم در جلساتشان هم بودید؟ گفتند بلی بودم. دو سه بار از میرزا جوادآقا ملکی تعریف کردند. آنچه یادم هست همین است.
سالهای اولیهای که امام در قم بودند، نسبت به ظواهر دینی، حرم رفتن یا مثلاٌ جمکران، یادتان هست که چگونه برخوردی داشتند؟
من اصلاٌ ندیدم ایشان جمکران برود.
مگر خودتان اهل جمکران بودید و امام را نمیدیدید؟
من میرفتم، زیاد هم میرفتم ولی نه برای امام زمان، بلکه برای اینکه برویم آنجا تفریح. با دوستانی مثل آقاسید ابوالفضل میرمحمدی، آقای آذری، آقاسید مهدی روحانی، چند نفری میرفتیم آنجا و گاهی وقتها کباب درست میکردیم باهم میخوردیم بعد در کوهها پیاده روی میکردیم. امام این کاره نبود و از این کارها نمیکرد.
در آن دوره مسجد جمکران بین علما و بزرگان مثل مرحوم آقای بروجردی، علامه طباطبایی، آقای گلپایگانی، این طوری که امروز مطرح است، مورد توجه بوده است؟
نه؛ یک جای مخروبهای بود که دو سه ایوان داشت، کسی هم نمیآمد. ما روزهای پنج شنبه- جمعه میرفتبم. جمکران بعدها رواج پیدا کرد. ولی میگویند آن شیخی که خواب دیده -آقاشیخ حسن- و حضرت(ع) به او گفته آنجا مسجدی بسازد، آدم خوبی بود، ما شنیدیم که آدم خوبی بوده و دروغگو نبود.
آیا در جلسات خصوصی دیدید که امام تسبیحی دستشان باشد یا ذکر بگویند؟
نه، امام اصلاٌ این کارها را نمیکرد. شاید بدش میآمد.
هیچ وقت برخورد کردید که در تصمیمات بگویند من استخاره بکنم؟
نه، من ندیدم. من از ترس هم پیش امام نمیگفتم استخاره کنید. چون میدیدم خوشش نمیآید. امام اهل این کارها نبود. اهل ذکر به صورت ظاهر نبود، حتی ندیدم از آدمهایی که مشهورند به ذکر و کرامات و امثال آنها، امام از آنها تعریف کنند یا قضایایی از کرامات نقل کنند. امام میگفت من کور باطنم!