یک خاطره
به نام خالق هستی
سالها قبل در بمبارانهای شیمایی صدام علیه مردم مظلوم عراق مخصوصا کردها وقتی که مهاجرین عراقی به ایران آمده بودند و دولت آلمان برای کمک به اسکان کردها با ایران هماهنگ شده بود . در آن ایام صیاد شیرازی دلاور نستوه برای سامان دهی هم به کرمانشاه آمده بودند . صیاد و همراهان که برای استراحت به استانداری کرمانشاه آمده بود ، برای اقامه نماز به مسجدآیت الله بروجردی آمده بود بعد از نماز به اسرار دوستان به حجره (حوزه علمیه امام خمینی ره) آمدند وقتی دوستان از او خواستند که یک خاطره یا نکته اخلاقی بگوید ایشان گفتند من یک خاطره را بگویم که باعث شد خودم به قضا و قدر الهی اعتقادم بیشتر شود .
اما اصل ماجرا از این قرار بود که یک روزی زمان جنگ که به کردستان رفته بودم باید از یک روستا به روستای دیگر می رفتیم و چون ساعت از پیج عصر گذشته بود (زمان جنگ تردد بین روستاهای کردستان از ساعت پنج و شش غروب ممنوع بود چون به قول معروف جاده تأمین نداشت یعنی اینکه برای رفت و آمد باید مراکز صعب العبور را نیروهایی نظامی قرار می دادند تا ترددها مشکل ایجاد نکند و تروریستاهای دموکرات و کومله به افراد عبوری مخصوصا نیرهای نظامی کمین نزنند که از ساعت پنج به بعد دیگر برداشته می شد و عبور ومرور ممنوع می شد) لذا اعلام شد که چون تأمین نداریم حق آمدن به روستای دیگر را ندارید . صیاد نقل می کرد که من چون باید می رفتم و به مأموریت خود ادامه می دادم گوش نکردم و رفتم در بین راه که هوا گرگ و میش شده بود افرادی را روی تپه دیدم فکر کردم که نیروهای خودمان هستند لذا بی خیال ادامه دادم اما یکباره ماشین را به گلوله بستند در آن جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که ماشین هم مورد گلوله قرار می گرفت چندین پیچ را پشت سر گذاشتم و سالم رسیدم به مقصد . لذا معتقدم آدم تا مرگش فرا نرسد در هر شرایطی نمی میرد.
به راستی صیاد در کجا شهید شد جایی که هیچ کس فکرش را هم نمی کرد. یادش بخیر و یاد سردارانی که جنگ را اداره کردند و یاد یاران امام که از قبل از انقلاب و در انقلاب و بعد از انقلاب همراه امام بودند بخیر.