حاشیه های 9 دی تهران
فتاب: محمود عزیزی در خبرانلاین نوشت: تا به مهدیه تهران برسیم راننده اتوبوس چند بار سوال میکند «چه خبره»دلیل این سوالش افزایش ماموران نیروی انتظامی در مسیر منتهی به مهدیه است. قرار است مراسم سالگرد 9 دی ماه با حضور هیأتهای مذهبی برگزار شود.
جلوی مهدیه شلوغ است. خلقالله وارد مهدیه میشوند. در کنار ساختمان گزارشگر رویترز در حال گزارش گرفتن از یک پیرزن است. زن میانسال، روی چادرش لباسی کفنگونه پوشیده بلند بلند صحبت می کند و از حوادث عاشورای سال قبل میگوید «خدا نمیبخششون. با امام حسین دیگه چه کار داشتید...»
کمی این طرف تر مادر دو دختر کوچک در حال صحبت با آنها است. خبرنگار شبکه خبر میخواهد با آنها گفتوگو کند. دختر بچه ها بیش از 7 سال ندارند.
روزنامه 9 دی هم جلوی مهدیه به صورت انبوه روی زمین بستهبندی شده است. بالای عنوان هفتهنامه به صورت اریب نوشته شده «چاپ دوم». گفتوگو با آیت الله مصباح یزدی درباره حوادث پس از انتخابات سال 88، مهم ترین مطلب هفته نامه است. گوشه و کنار، مردم در حال خواندن هفتهنامه هستند. سمت چپ مهدیه مثل همه مراسمی از این دست سی دی های مراسمهای قبلی به فروش می رسد. مفتایح و ادعیه هم هست.
جوانی آن طرفتر تی شرتهای تابستانی را در زمستان برای فروش آورده. تی شرتهایی سفید رنگی که عکسهای از شهدای دفاع مقدس روی آن حک شده است. قیمت هم از 8 هزار تومان شروع میشود. «همه مدل دارد. حسن نصرالله هم هست منتها ده تومن.»
بازار دوربینهای صداو سیما هم گرم است و فیلم بردار در حال گرفتن عکس از دختر بچهای است که از دو دختر قبلی کوچکتر است. جوانکی میآید و پوستری از مراسم را در دست میگیرد و پشت سر دختر بچه می ایستد تا شاید در فیلم دیده شود. فیلم بردار عصبانی میشود «برو از تصویر بیرون!» دختر بچه هم در حال رفتن است که همکار فیلم بردار از مادرش میخواهد دختر بچه را چند لحظهای نگه دارد تا همکارش تصویر او در حالی که چادری کوچک به سر دارد را بگیرد.
کارت خبرنگاری ندارم و در شرایطی که برای ورود به مراسم بازرسی بدنی وجود دارد مجبور میشوم ضبط صوت را پنهان کنم! سبک بازرسی مرد میانسال بهگونهای است که مطمئن میشوم مچ پا را نمیگردد!
داخل مهدیه شلوغ است. مسئولین انتظامات به انتهای مراسم هدایتم میکنند. مهدیه پر شده است و نسبت به مراسمهای دعای ندبه صبح جمعه که قسمت انتهایی مراسم را به بانوان اختصاص میدادند، این بار در اختیار مردان است. بانوان به طبقه بالا هدایت شدهاند. بخشی که هنوز دیوارهای آن آجری است و کاشی کاری نشده است.
دو سه بار جایم را عوض میکنم تا حاشیههای بیشتری را ببینیم و در نهایت کنار سن مراسم میروم؛ آقای دوربینی هم هست. مردی عینکی که در همه مراسمهایی که از تلویزیون پخش میشود حضور دارد. فرقی نمیکند راهپیمایی باشد یا نماز جمعه. همیشه هم جایی قرار میگیرد که در قاب دوربین باشد؛ بالاخر این خودش هنری است.
روی بنر بزرگ مراسم نوشته شده «تجمع بزرگ امت حزبالله و هیأتهای مذهبی سالگرد 9 دی».
مجری مراسم سعید حدادیان است. برنامهها را که اعلام میکند. تا اسم حاج منصور ارضی میآید جمعیت صلوات میفرستند. حدادیان هم او را «بزرگ مرد علیه فتنه» میخواند.
عکاسها که میآیند پوستر هایی که بیروین مراسم بین خلقالله توزیع میشود بالا میرود و شاتر عکاسان هم شروع میشود.
سعید حدادیان از محمود کریمی دعوت میکند تا چند دقیقهای مداحی کند و جوانک کنار دستیام حین آمدن کریمی روی سن میگوید: «آمدیم حاج محمود را ببینیم، دلم برایش تنگ شده.» میایستد تا کریمی را ببیند.
مرثیهخوانی حاج مداحی کریمی که تمام میشود نوبت به حجتالاسلام مهدی طائب میرسد. محاسن سفیدش مهمترین مشخص صورتش است که از دور به چشم میآید.
وسط حرفهای او که چند بار اسم از «خاتمی» و «موسوی» میآید لعنت کردنهای جمعیت حاضر در مهدیه هم بلند میشود. حتی یک بار لعنت بر خاتمی گفتنها همه سالن را پر میکند. شاید برای همین بود که حجتالاسلام طائب برای اینکه غائله بخوابد به سرعت خطاب به حاضران گفت: هر چی میخواهید به این دوتا بگویید: آمریکا و اسرئیل و بعد شعار دادنهای شروع میشود. مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل...
بعد از سخنرانی طائب، حاج منصور ارضی پشت تریبون می آید حرفهای او درباره موسوی و کروبی و نشست اقلیت مجلس با خاتمی آغاز حرفهایش است «پریشب این اقلیت مجلس با سران فتنه در جماران جلسه گذاشتند و گفتند شرط ما برای حضور این است که شروطی که فلانی در نماز جمعه مطرح کرده است، عملی شود ما آن را قبول داریم. قوه قضائیه چه میخواهد بکند؟ اگر واقعا کار اینها تمام است آنها را به ما بدهید، ما اعدام کنیم؛ چرا دست روی دست گذاشتید؟ مدرک میخواهید؟ این جلسات اینها با سفیر انگلیس مدرک نیست؟
وسط حرفهای ارضی 2 جوان اعتراضگونه به حرفهای او در حالی که در حال ترک کردن مراسم هستند میگویند «از رهبری جلو افتاده»
حرفهایشان را میزنند و میروند ولی بحث بین مردمی که در خیابانها ایستادند تازه راه میافتد. جوانی که چفیه را دور کردنش انداخته میگوید«راست میگه دیگه حاج منصور اینا را باید...» حرفش تمام نشده مرد میانسالی که کناراش ایستاده میآید وسط حرف جوان «راست میگفت؛ نباید از رهبری جلو افتاد.»