امام حسین و نخبه گان
مام حسین(ع) و مسئولیت عالمان ونخبگان
سید ضیاء مرتضوی

1- در فضای محرمالحرام و روزهای سوگواری هستیم. سوگواری برای کسی که در عمل راز آفرینش انسان را نشان داد. سیدالشهدا(ع) نشان داد که آدمی چگونه میتواند جانشین خدا بر گُرده زمین باشد و چگونه به حقیقت توحید دست یابد و از آن مرکز، چون خورشید بدرخشد و گرمیبخش آدمیان برای «زندگی با کرامت انسانی» شود. حسین(ع) به واقع درس درست زندگی کردن را به همه آموخت و ما با سوگواری خود و بزرگداشت شهادت وی و یاران بیمانندش به تجلیل از انسانی میپردازیم که اینک نیز همچنان نیازمند درسآموزی از او و نهضت زنده و مکتب جاودانهاش هستیم.
2- در تحلیل نهضت امامحسین(ع) یک پرسش بزرگ که همیشه مطرح میشود، این است که هدف قیام حضرت چه بود؟ اما یک پرسش دیگر که نوعاً مطرح نمیشود و جامعه از آن غافل میماند، این است که چرا در جامعه اسلامی، درست پنجاه سال پس از رحلت «بنیانگذار» آن جامعه، فرزند دلبندش را با آن «پیشینهای» که در چشم و دل حضرت(ص) داشت و مردم آن را دیده و شنیده بودند، آن گونه میکشند و با یاران و خاندان و فرزندانش آن میکنند که تاریخ از بازگویی آن شرم دارد!
به راستی آیا تا کنون از خود پرسیدهایم کدام دسته عوامل و عناصر اجتماعی و فرهنگی و سیاسی تغییر کرده بود که همان لب و دندانی که روزی در برابر دیدگان «امّت» بوسهگاه پیامبر(ص) بود، در فاصله پنجاه سال بعد، هدف تیر و نیزه و سنگ کسانی از همین «امّت» قرار گرفت که به سوی قبله «نماز» میگزاردند و حتی در کربلا آن را به «جماعت» برگزار میکردند و در «جمعه»ها به نماز حاضر میشدند؟!
و اکثریّتی نمازخوان و روزهگیر و حجگزارِ بیاراده نیز مسیر «سکوت» را با ابزار «توجیه» میپیمودند و ناظران بیخاصیّت یا کماثری شده بودند که گاه در میانشان «نُچ نُچی» هم شنیده میشد و حتی برخی از آنان بر کشته شدن حسین(ع) میگریستند، ولی اقدامی درخور از آنان دیده نمیشد. این بود که داوری امام سجاد(ع) درباره این مردمان که سلطان «دل» و روح خود را به نفع شیطان «تن» و هوای نفس، معزول ساخته و اشک بیثمر میریختند، به نقلی چنین بود: «اینان به خاطر ما میگریند، پس ما را چه کسی کشت؟!»
3- «ابنشُعبه حَرّانی»، در کتاب ارزشمند «تُحَف العقول» خود بخشی از یک سخنرانی امام حسین(ع) در جمع عالمان و سرشناسان و نخبگان آن روزگار را نقل کرده است که به نظر اینجانب بخش عمدهای از پاسخ به هر دو سوال یاد شده را در خود دارد.
اما آنچه اینک بیش از همه مورد نظر است، پاسخ به پرسش دوم است. این سخنرانی نشان میدهد «عالمان» و «نخبگان» و به ویژه «فقیهان» جامعه، در چند دهه پس از رحلت پیامبر(ص) به درستی به مسئولیت خطیر و بیبدیل خود عمل نکردند و جامعه از نظر فکری، فرهنگی، سیاسی و تربیتی به چنان سرانجامی رسیده بود که در همان سرزمینی که چند سالی مرکز خلافت امیرالمومنین علی(ع) بود، بیست سال بعد، آن جنایت بزرگ تاریخ رقم خورد و پس از آنکه توانستند با «تحریف» گسترده واقعیات و «تهدید» همهجانبه از طریق ابزارهای مختلف تبلیغاتی و امنیتی، زمینه محاصره و کشتن سیدالشهداء(ع) را فراهم سازند، چند ده هزار نفر را به میدان آورند با اینکه برای دستگیری یا کشتن چند ده نفر انسان، نیازی به این همه نیرو و این همه «مانور قدرت» نبود. و شد آنچه که باید بر آن خون گریه کرد.
پرسش این است که سرشناسان شهرتطلب و سران طوایف و بزرگان قبایل ریاستخواه به کنار، اما عالمان و مفتیان و راویان و مفسّران و دانایان امّت کجا بودند و «دل» به «چه» داده بودند؟ آیا از آنچه میگذشت بیخبر بودند؟ آیا دیده بر واقعیات فرو بسته و راه «توجیه» وضع «خود» و تقیه از وضع «موجود» پیشه کرده بودند؟ آیا وجود حسین(ع) و جریان «امامت» راستین و «اندیشه» ناب وی را مانع جاهطلبی و رفاهطلبی خود میدیدند و از اینکه به دست طاغیانی چون یزید و عُبیدالله و شمر(علیهم اللعنه)، این مانع از سر راه برداشته شود، آیا دست کم برخی از آنان چندان هم ناراضی نبودند؟ آیا فرزند پاک پیامبر(ص)، دیگر آن «حسین»ی نبود که پیامبر «او را از خود و خود را از او» شمرده بود و به رغم تلاش کسانی که میخواستند رابطه «فرزندی» حسین(ع) را از پیامبر(ص) قطع کنند، حضرت او را بارها و بارها پسر خود خواند و قرآن نیز او را پسر پیامبر خواند!
پاسخ به پرسشهایی از این دست را میتوان کم و بیش در تاریخ جست اما در این سخنرانی امام حسین(ع) سرخطهای گویایی از شرح وضع موجود و «قصور» و «تقصیر» عالمان و نخبگان «همراه» یا «خاموش» در پدیداری آن وضع وجود دارد.
4- «ابنشُعبه» این احتمال را نیز خاطر نشان کرده که این سخنان از امام علی(ع) است، چنان که برخی جملات آن در «نهجالبلاغه» آمده است. اگر این احتمال درست باشد، به این معناست که چنین وضعیتی در دوره امام حسین(ع) شدیدتر بوده است چرا که همه میدانیم با گذشت زمان، زاویه «انحراف» در حکومت و جامعه بسی بیشتر و آشکارتر شده بود. و تلاش محدود امیرالمؤمنین(ع) نمیتوانست وضع موجود را به وضع دوره پیامبر(ع) برگرداند. به هر حال سخنرانی امام حسین(ع) گویاست و نیازی به شرح و بسط در این مجال محدود ندارد؛ این است که نگارنده آن را ترجمه کرده و عیناً بدون کم و زیاد در شش بند تقدیم خوانندگان محترم میکند.
***
(1)- «ای مردم! عبرت گیرید از آنچه خداوند دوستان خود را با بدگویی از عالمان یهود پند داده است، چون میگوید : «چرا دانایان مسیحی و یهودی، آنان را از گفتار گناه آلودشان باز نمیدارند.»(63 مائده) و نیز میگوید: «کسانی از بنیاسرائیل که کافر شدند، بر زبان داوود وعیسی بن مریم لعن شدند این به آن جهت بود که نافرمانی کردند و (از حق) تجاوز میکردند. آنان همدیگر را از کارهای زشتی که میکردند باز نمیداشتند. چه بد است آنچه میکردند.»(79 مائده )
و خداوند این رفتار را بدان خاطر بر آنان عیب گرفت و نکوهش کرد که آنان کار زشت و فساد را از «ستمکارانی» که در میانشان بودند میدیدند، اما آنان را، به طمع دستیابی به خواستههای خود و نگرانی از تهدیدات موجود، از آن باز نمیداشتند، در حالی که خداوند میگوید: «از مردم نهراسید و از من بترسید.»(43 مائده ) و میگوید: «مردان مؤمن و زنان مؤمن «ولیّ» یکدیگرند، امر به معروف و نهی از منکر میکنند.»(71توبه )
(2)- خداوند (در وصف مؤمنان ) از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان وظیفهای الهی، آغاز کرد، چون میدانست این وظیفهای است که چون ادا شود و بر پا گردد، همة وظایف آسان و دشوار، بر پا خواهد شد. و این بدان خاطر است که امر به معروف و نهی از منکر، «دعوت» به اسلام است همراه با جلوگیری از «ستمها» و مخالفت با «ستمکار» و نیز تقسیم (درست) بیتالمال و غنایم و دریافت درست زکات و صرف شایسته آن.
(3)- سپس اینکه، شما ای جماعت ! جماعتی که به «دانش» شهرهاید و به «نیکی» ناموَر و به خیرخواهی معروف شده و در دل مردم، به اسم خدا هیبت و ابّهتی به هم زدهاید، «شریف» از شما حساب میبرد و «ضعیف» شما را بزرگ میدارد، و کسانی که شما بر آنان رجحانی ندارید و دست پُری پیششان نبردهاید، شما را بر خود ترجیح میدهند، نیز واسطهگری شما در نیازها پذیرفته میشود، همان زمان که از خواستاران دیگر باز داشته میشود، و در راه به هیبت «شاهان» و بزرگی بزرگان راه میروید، آیا همه اینها که به آن دست یافتهاید، به خاطر این نیست که مردم امید دارند شما حق خدا را عمل کنید؟ هر چند درباره بیشتر حق او کوتاهی میکنید! پس حق امامان (امت؟) را سبک شمردید و حق ضعیفان را ضایع ساختید اما حق خیالی خودتان را جویا شدید! نه مالی را خرج کردید و نه جانی را به خاطر خدایی که آن را آفرید به خطر افکندید و نه با خویشاوندی، به خاطر خدا، دشمنی کردید! (با این حال) شما از خدا آرزوی بهشت و همنشینی با پیامبر و ایمنی از عذاب میکنید!!
(4)- ای کسانی که طلبکارانه پیش خدا آرزوها دارید! ترسیدم بر شما عذابی از عذابهای خدا رسد چون شما از سر کرامت و لطف خداوندی، به جایگاهی دست یافتید که به آن خاطر بر دیگران رجحان یافتهاید، اما کسانی را که به ایمان و ارتباط با خدا شناخته شدهاند احترام نمیکنید، در حالی که شما تنها به خاطر «خدا» است که در میان بندگانش بزرگ داشته میشوید. میبینید مرزها و پیمانهای الهی شکسته شده، نگران نمیشوید و به هراس نمیافتید ولی به خاطر پارهای قرارها و پیمانهای پدرانتان نگران میگردید، در حالی که پیمان رسولخدا (ص) خوار شده است! نابینایان و بیزبانان و افتادگان، در شهرها بیسرپرست رها شدهاند. نه رحمی نشان میدهید و نه در «جایگاه» مسئولیت خود «عمل» میکنید و نه کسانی را که در آن جایگاه کار میکنند «کمک» میکنید و با مسامحه و سازش با ستمکاران، آسوده خاطر «زندگی» میگذرانید! و همة اینها از جمله اموری است که خدا شما را به آن فرمان داده که باز بدارید و باز داشته شوید ولی شما از آن غافلید!
(5)- مصیبت شما از مصیبت همه مردم بزرگتر است، چون در حفظ جایگاهی که «عالمان» دارند شکست خوردید، البته اگر میشنیدید (میفهمیدید؟) این را که مجاری کارها و دستورات باید به دست علمای «الهی» باشد، کسانی که «امین» حلال و حرام خدا باشند، اما این جایگاه از شما گرفته شده است. و این هم گرفته نشد جز به خاطر پراکندگی شما از گِرد حق و اختلافتان در سنت (پیامبر) با وجود دلیل و راه آشکار. اگر بر آزار و سختی بردباری میکردید و متحمل هزینه میشدید، «مرجع» و «مصدر» امور خداوند بودید، اما شما خود، «ستمکاران» را به «جایگاه» خود راه دادید و امور خدا را به دستشان سپردید تا به شبههها عمل کنند و در شهوات پیش روند. گریز شما از مرگ و دل خوش بودنتان به زندگی دنیا، دنیایی که از شما جدا خواهد شد، آنان را بر این وضع چیره ساخت. ضعیفان را تسلیم دست آنان کردید، تا دستهای، «برده» بیاختیار شوند و دستهای «ناتوان» و شکست خوردة یک «لقمه» نان. ستمکاران نیز به پیروی از اشرار و جرأت بر خدای جبّار، در مملکت هر گونه میخواهند بالا و پایین میبرند و زیر و رو میسازند و با هوسرانیهای خود لباس رسوایی را بر تن میکنند. بر منبر هر شهرِ آنان، «خطیبی» است که داد سخن میدهد. این است که زمین زیر پا و سلطة آنان است و دستشان در همه جا باز. مردم هم در اختیارشان که هر دستی به ستم سراغشان آید کنار نمیزنند؛ و در میان زورگویانی «خودسر» و قدرتمندانی «سختگیر» بر ضعیفان و اطاعت شوندگانی «خدانشناس» گرفتارند.
(6)- شگفتا، و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف «دغلکاری» بیدادگر یا «مالیات بگیری» ستمکار یا «کارگزاری» است که به مؤمنان نامهربان است!
پس خدا «حاکم» باد در کشمکش ما و «داور» باد به حکم خود در اختلاف میان ما!
خدایا! تو میدانی آنچه از سوی ما صورت گرفت نه برای کشمکش و رقابت بر سر «قدرت» و حکومت بود و نه به خواهش و در پی خرد و ریزهای بیارزش «دنیا». بلکه برای این بود که راهها و نشانهها و چشمانداز «دین» تو را نشان دهیم و در سرزمینهایت «اصلاح» را آشکار سازیم و (تا) بندگان ستمدیدهات آسوده خاطر شوند و به دستورات و سنتها و احکام تو عمل شود.
هان! شماها (عالمان و نخبگان) اگر ما را یاری نکنید و به ما حق ندهید، ستمکاران بر شما قدرت خواهند گرفت و در خاموش کردن نور پیامبرتان کار خواهند کرد.
ما را خداوند بس است و بر او توکل کردیم و به سوی او دست نیاز بردیم که سرانجام همه به سوی اوست.