قسمتی ازسخنرانی خاتمی در استرالیا
ولی سخن بر سر این است که گفتوگو در چه حوزهای و میان چه کسانی صورت میگیرد و شرایط نتیجه بخش بودن آن چیست؟
1. آنچه من پیشنهاد میکنم گفتوگو میان تمدنها و فرهنگها است و در اولین گام میگویم که نمایندگان فرهنگها و تمدن ها سیاستمداران نیستند، بلکه فیلسوفان، عالمان، هنرمندان و فرهیختگانی هستند که فرهنگ و تمدن را نمایندگی میکنند. در نتیجه گفتوگو را نباید با مذاکره (Negotiation) که عمدتاً میان سیاستمداران صورت میگیرد و هدف آن جلب منفعت و دفع ضرر است و در دوران ما و شاید در طول تاریخ به تحمیل خواست و منفعت طرف قدرتمند به طرف ضعیف انجامیده و اگر مذاکره به این صورت به پایان نرسیده است به جنگ انجامیده است، اشتباه کرد.
همچنین گفتوگو با مباحثه (Debate) که معمولاً میان عالمان و مؤمنان بر سر مباحث علمیو اعتقادی صورت میگیرد تفاوت دارد.
پس گفتوگوی تمدنها، سیاسی نیست؛ ولی در زمانهای که دیوار سیاست همه زندگی بشر را احاطه کرده است و متأسفانه سیاست روزگار ما سیاست جنگ است نمیشود از سیاست نگفت. پیوند گفتوگو با سیاست از این جهت است که ما را به تأمل در سیاست فرا میخواند.
گفتوگو امّا، دریچهای است به گشودگی خود به دیگری و در صدد همزبانی و همدلی است، نه در صدد تحمیل سلیقه و منفعت خود به دیگری و در آن نشانی از تحقیر یک طرف توسط طرف دیگر دیده نمیشود.
2.اگر بنا بر گفتوگو میان تمدنها و فرهنگها است، آیا غیر از تمدن غربی که تمدن غالب است، تمدنهای غیر غربی منشاء اثر هستند؟ و آیا سخنی برای گفتن دارند؟
تصویر و تصوری که متفکران غربی در دوران غلبه روحی غرب و پیش از بروز نقدهای جدّی به بنیاد تمدن غرب - یعنی "مدرنیته" - وجود داشت این بود که دیگر تمدنها سخنی برای گفتن ندارند، بلکه گوش های علیل و ناتوانی هستند که فقط باید بشنوند و تسلیم شوند؛ یا به عبارت دیگر چنین پنداشته میشد که غرب که صاحب تمدن غالب و پویا است در میان ویرانهای از آثار و مآثر تمدنهایی قرار گرفته است که دورانشان به سر آمده و حتی غرب و غربی رسالت دارد که انسان امروز را با اکسیر تمدن خود متمدّن کنند. امری که به پدیده زشت استعمار انجامید یا رفتار غربی را در استعمارگری توجیه کرد.
ولی امروز آن انگاره و پندار رنگ باخته است. از یک سو قوّت یافتن حس هویّت و دلبستگی به سنت و فرهنگ و تمدن در اقوام غیر غربی و از سوی دیگر مشکلاتی که در متن تمدن غرب برای خود غربیان و جهانیان آشکار شده و نقدهای شالوده شکنی که علی رغم دست آورد های شگفت تمدن غرب به آن وارد آمده است، بشر به خصوص بشر غربی را در موقعیت مناسب تری برای گفتوگوقرار داده است، هرچند که بسیاری از سیاستمداران پندارگرا و قدرت طلب هنوز از این آمادگی برخوردار نشده اند.
به نظر میرسد که در هیچ مرحله ای از تاریخ چون امروز زمینه گفت و گوی واقعی فراهم نبوده است. با گفتوگوزبان مشترک پیدا میشود و با زبان مشترک، فکر مشترک شکل میگیرد و با فکر مشترک، رویکرد مشترک در مقابل جهان و حوادث جهانی به وجود میآید. از این رو حاصل گفتوگودر نهایت همدلی و همزبانی است.
راهبرد گفت و گوی فرهنگ ها و تمدن ها از این حیث که در جستجوی جانشینی خود به جای قدرت در عرصه مناسبات ملّی و بین المللی است، راهبردی گشاینده در برابر انسداد روابط انسانی و اجتماعی است و تبیین و تدقیق مفهومیو کاربردی آن میتواند افقهای جدیدی در عرصه های درون فرهنگی و برون فرهنگی بگشاید.
الگوی گفت و گوی فرهنگ ها، واحد عمل را نه افراد، بلکه در وهله نخست فرهنگ ها قرار داده است. به این معنا موضوع اساسی در این الگو نه فرد، بلکه ساحت های جمعی است. امّا از آنجا که گفتوگونیازمند گشودگی، گوش سپردن و همدلی است، به پذیرش تنوع و تکثر و شخصیّت و هویّت مستقل در طرفین گفتوگوتأکید دارد. بنابراین طبیعی است که شرط مهم تحقق و نتیجه بخش بودن گفتوگواین است که طرفین یا اطراف گفتوگوهمدیگر را به رسمیت بشناسند و به یکدیگر احترام بگذارند.
حال اگر یک سوی گفتوگو جهانی باشد که خود را برتر میداند و حتی عالم خود را پایان تاریخ به حساب میآورد و برای زندگی بشر هدف کمالی جز آنچه در فرهنگ و تمدن او تحقق یافته است نمیشناسد و در نتیجه تاریخ را که عبارت است از حرکت به سوی کمال پایان یافته میداند و فرهنگ و تمدن های دیگر را به رسمیت نمیشناسد؛ یا اگر طرف دیگر آن سوی مقابل را پلید و منحط به حساب میآورد و نفرت خود را از سلطه استعماری و استکباری سیاستمداران وابسته به آن تمدن به ذات تمدن و فرهنگ سرایت میدهد راه گفتوگوو همزبانی بسته میشود.
در همزبانی هیچ یک از دو طرف خود را در موضع قدرت نمیبینند و از موضع قدرت سخن نمیگویند. اگر از یک سو احساس قهر و قدرت و غلبه باشد و از سوی دیگر احساس واماندگی و حرمان و مظلومیت، هیچکدام به دیالوگ نمیاندیشند، بلکه اینها دو گروه سیاسی اند که فکر میکنند مسائل باید از طریق قدرت حل شود و حتی آنکه دستش از قدرت کوتاه است، فکر میکند با قدرت نمایی غیر متعارف باید داد خود را بستاند و در این صورت دایره بسته و ویرانگر استیلاطلبی از یک سو و تروریسم از سوی دیگر زمین را که بنا بود طبق تمنّای پیشوایان تمدن غرب همان بهشتی شود که ادیان وعده داده بودند، به جهنم سوزانی مبدل خواهد کرد که خشک و تر را خواهد سوزاند.
تردیدی نیست که وابستگان به تمدن های قدیم میتوانند درس های بسیاری از تمدن جدید آموخته و بهره های فراوانی از دست آوردهای آن ببرند؛ ولی از سوی دیگر بخصوص با مشکلاتی که بعد از قرنها، وابستگان به تمدن جدید با آن روبرو شدهاند و ایرادات و اشکالاتی که از سوی صاحب نظران بزرگ غرب به این تمدن وارد شده و خلاء های فراوان، به خصوص خلاء های معنوی که در آن احساس میشود، با توجه به کاهش غرور انسان غربی در تمدن های غیرغربی، میتوان نکته ها و طرفه های بسیاری یافت.
از سوی دیگر همه وابستگان به تمدن های غیر غربی نیز آرزوی توسعه را در سر میپرورانند و به قرائت و روایت هایی از فرهنگ و تمدن خویش دل بسته اند که با انعطاف نسبت به تحولاتی که در عالم و آدم پیش آمده است، در ورای پرده های عادت، نظرشان به ارزش ها و حقایقی در فرهنگ و تمدن خویش معطوف شده است که بتواند سازگار با این تحولات و پدید آورنده جهانی تازه تر و شادابتر باشد.
هر دو طرف درمییابند که هر تمدنی چیزهای فراوانی برای گفتن دارد، چنانکه همیشه نیز گوش های شنوایی یافت میشود که آن سخن ها را بشنود، چنانکه شنیده اند.
حافظ! شاعر و حکیم ژرف اندیش ایرانی زبانی دارد که "گوته" آلمانی حتی از ورای ترجمه های نه چندان شایسته، آن را میشنود و ایزتسو ژاپنی از امکان هم زبانی بزرگترین عارف اسلامی، محی الدین ابن عربی با متفکران شرق دور گفته است.
بخصوص در اینجا نمیتوان از ریشه های مشترک و زمینه های هم زبانی برای رفع مشکلات جهانی در ادیان بزرگ، بویژه ادیان ابراهیمیسخن نگفت و اینها همه کار گفتوگورا آسان میکند.
امروز چه بخواهیم و چه نخواهیم از همیشه وابسته تر به یکدیگریم. از این رو نیازمندتر به یک نظم اخلاق جهانی هستیم. ما باید بتوانیم پنجره دل ها و ذهن هایمان را به روی یکدیگر بگشاییم و به حرمت اجتماع جهانی و زیست بوم جهانی، فرهنگ همبستگی را پاس داریم و به کار بندیم.
پرسش اساسی از همین جا آغاز میشود: با کدام مبنا و از کدام منظر میتوانیم این گشودگی فرهنگی -که حاصل آن نیز گشودگی سیاسی است- را در عین تفاوت و تکثر به وجود آوریم؟
به گمان من پاسخ نخست را باید در حوزه اخلاق جست و اگر فارغ از قاعده اخلاق جهانی نمیتوان در پی نظم بهتر جهانی رفت، پس جست و جوی این اخلاق با رجوع به سرچشمه های تمدنی و فرهنگی، خود گام محکم و امیدبخش در گفتوگوو نتیجه بخش بودن آن است.
دست به کار شدن همه ما برای تأمین عدالت، آزادی، صلح، پیشرفت واقعی حقوق بشر، پاسداشت طبیعت و حفظ کره زمین یک ضرورت است.
ما هم در قبال یک نظم جهانی بهتر مسؤولیت داریم. و این نظر را نمیتوان فقط با توجیه و قرارداد و قانون پدید آورد و اعمال کرد. تحقق صلح، عدالت، آزادی، مدارا و محیط زیست پایدار به بینش و آمادگی همه مردان و زنان برای عمل عادلانه بستگی دارد و پدید آمدن این آمادگی مستلزم دستیابی و پای بندی به اخلاق جهانی متناسب با وضعیت عالم جدید است. حقوق بدون اخلاق به صورت جامع و شامل به دست نمیآید و بدون یک اخلاق جهانیِ واقع گرا نمیتوان به همزیستی و بهزیستی در پرتو نظم جهانی بهتر دست یافت.
اخلاق جهانی، تسلّط یک ایدئولوژی جهانی برهمه و حتی یک دین بر ادیان دیگر نیست. مراد از اخلاق جهانی، اجماعی اساسی است در باب ارزش های الزام آور و معیارهای فسخ ناپذیر و رفتارهای سودمند شخصی و حتی میتوان این امر را به عنوان ارزشی که همه دینهای الهی به آن فراخوانده اند در نظر گرفت.
ما نباید فقط برای خود زندگی کنیم، باید به دیگران نیز خدمت کنیم. یا نباید هیچ شخص و جامعه ای را به گونه های مختلف مورد سوء استفاده قرار دهیم. ما باید برای ایجاد نظم اجتماعی و اقتصادی عادلانه ای بکوشیم که در آن هرکس بتواند برای نیل به توان کامل انسانی خود از فرصت و مجالی برابر با دیگران برخوردار باشد