سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلم

از وب سایت شخصی استاد قاضی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: دین و حقوق انسان (1)
استاد: حجت الاسلام والمسلمین کاظم قاضی زاده 


بحثی را که در این جلسه و سلسله نشست‌های آتی بیان خواهیم کرد عبارت است از دین و حقوق انسان. این موضوع با سه رویکرد کلامی، قرآنی و فقهی در اندیشه اسلامی مطرح شده است. سؤالاتی که در این جا مطرح است این است که آیا دین برای انسان حقوقی را به رسمیت می‌شناسد یا نه؟ به تعبیری دیگر آیا انسانی که در اندیشه دینی تصویر شده است، انسانی است محقق یا نه؟ و اگر حقوقی در نظر گرفته شده است این حقوق در چه عرصه‌هایی می‌باشد؟ برای پرداختن به ابعاد این مقوله، تبیین مفهومی واژه حق شایسته و ضروری است تا مشخص شود که حق با چه مفهوم و معنایی از معانی‌اش، مورد نظر می‌باشد.
معانی واژه حق:
گاهی این واژه در ادبیات دینی و آیات قرآن به معنای لغوی‌اش به کار می‌رود که معنایی عام است و به معنای «ثَبَت» می‌باشد که در عرصه‌های مختلفی نیز کاربرد دارد.
عرصه دیگر کابرد این واژه «حق» در برابر «باطل» می‌باشد، از این نمونه کاربرد قرآنی می‌توان به آیه کریمه : جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقاً؛ اشاره داشت. در این کابرد حق به معنای امر ثابت شایسته پذیرش است‌ـ که در مقابل باطل که گاهی امری ثابت است‌ ـ به کار رفته است.
گاهی اوقات نیز حق در برابر گمراهی استعمال شده است در این زمینه می‌توان به آیه ذیل اشاره داشت: ما ذا بعد الحقّ الاّ الضّلال؛ یعنی از حق که بگذرید همه چیز گمراهی است. این سه معنا و مفهوم در عرصه حقوق انسانی مورد نظر نمی‌باشند، بلکه آنچه که می‌تواند بستر بحث باشد، حق در برابر تکلیف می‌باشد. به دیگر تعبیر باید بحث را اینگونه پی‌گیری کرد که آیا انسان در اندیشه دینی، انسانی محقّ می‌باشد یا انسانی مکلف؟ از این دیدگاه وقتی گفته می‌شد که انسان‌ها حق دارند یعنی حقوقی و امتیازاتی برای ایشان مطرح است که برای دیگران مطرح نیست. در این معنا، حق در برابر تکلیف است و تکلیف عبارت است از مشقت و زحمتی که علیه انسان و به نفع دیگران می‌باشد. حق به این معنا بحثی است که مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است.
در اندیشه دینی، دو دیدگاه کلی دربارة محق یا ملکف بودن انسان وجود دارد، در سنت دینی ما، معمولاً انسان در برابر خداوند، حتی حاکم، پدر، مادر، فرزندان و... مکلف محسوب می‌شود. به گونه‌ای که واژه در ادبیات دینی ما متداول‌تر است، حتی در ادبیات دینی ما اگر واژه «حق» هم به کار می‌رود به معنای حقی است که علیه شخص به نفع دیگران می باشد. به عنوان مثال می‌توان به آیاتی در قرآن اشاره کرد: والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم ، که آیه اینگونه معنی می‌شود والذین هم مکلفون بالنسبه الی السائلین و المحرومین. در این جا مراد از «الذین» حقٌ علیهم می‌باشد که مکلفند نه اینکه چیزی به نفع آنان باشد و یا آیه دیگر که شبیه آیه قبلی است که می‌فرماید: و فی اموالهم حق للسائل و المحروم در این آیه به معنای تکلیف می‌باشد.
این معنا در روایات و سنت نیز بسیار کاربرد دارد، به عنوان مثال اگر به رسالة الحقوق امام سجاد‌(ع) نگاه کنید، در واقع رسالة التکلیف است چون حق خدا، حق چشم، حق گوش و... را بر انسان مطرح می‌کند و بیان می‌دارد که انسان مکلف است نسبت به خدا؛ افراد پیرامون؛ افعال عبادی و... .
حضرت علی‌(ع) هنگامی که در موضوع حقوق اجتماعی سخن به میان آورده و می‌فرمایند: و اما حقی علیکم... در واقع در صدد بیان تکالیف طرف مقابل خویش می باشد.
به طور کلی، این یک دیدگاه مشهور‌تر در اندیشه و ادبیات دینی ماست که انسان اسلام، یک انسان تکلیف مدار است و طلبکارانی دارد که می‌بایست با انجام تکالیفش، سعادت خویش را به دست آورد و انسان حقی ندارد و آنچه هست تکلیف در برابر خود، خدا، جامعه و... می‌باشد.
در مقابل دیدگاه فوق، دیدگاه دیگری که متأثر از نگرش انسان نوین می‌باشد بروز کرده است که بر محقّ بودن انسان پا می‌فشارد. در دنیای امروز بیش از آنکه بر تکلیف انسان تأکید شود بر این تأکید می‌شود که انسان، طلب کار است نه اینکه طلبکارانی دارد، حقوقی دارد که پدر، همسایه و... باید نسبت به او رعایت کنند. انسان در این منظر می‌تواند در جامعه کاری انجام دهد که در اختیار اوست، یعنی این حق را دارد که انجام دهد یا ندهد. در این دیدگاه حق قابل اسقاط است.
نکته‌ای که مایلم بیشتر توضیح داده شود بیان یک تفاوت جدی و ماهوی بین این دو رویکرد است که در اندیشه دینی مطرح می‌شود و گاهی مورد غفلت واقع می‌شود. مثلاً فرض کنید همین بیانات حضرت امیر‌(ع) دربارة حقوق که می‌فرماید: فقد جعل الله تعالی علیکم حقّاً بولایة امرکم و منزلتی التی انزلنی الله عزوجلّ بها منکم و لکم علیّ من الحق مثل الذی لی علیکم... من تلک الحقوق حق الوالی علی الرعیة و حق الرعیة علی الوالی... . حضرت طرفین را در این بیان مشخص کرده و حق هر طرف بر دیگری را اینگونه مشخص می‌کنند که: اما حقّکم علیّ النصیحة فی المشهد و المغیب... .گاهی اوقات در عرصه اجتماع حق را اینگونه در نظر می‌گیریم و می‌گوئیم: حق فرزند بر پدر و یا تکلیف پدر در برابر فرزند، یعنی حق برای کسی، عبارت است از تکلیف برای طرف مقابل. اگر اینگونه باشد می‌توان تمام ادبیات تکلیف مدار را به ادبیات حق مدار تبدیل کرد، خصوصاً در حقوق متقابل. مثلاً در ادبیات دینی ما آمده است که پدر که حق اطاعت دارد بر فرزند و یا گفته می‌شود همسایه موظف است به همسایه‌اش آزار نرساند، پس او حق آرامش نسبت به این همسایه دارد. با این نگاه، تمام حقوق، همراه با تکالیفی است از طرف مقابل. به تعبیر حضرت امیر تنها جایی که می‌توان گفت حق هست ولی تکلیف نیست، حق پروردگار بر بندگان می‌باشد که بندگان در برابر او مکلف محض هستند ولی خداوند تکلیفی متقابل ندارد گر چه به بیان حضرت، خداوند تکلیفی متقابل را از باب منّت بر عهده گرفته است.
با این نگاه، در عرصه عبادات، تمام تکالیف، حقی است که خداوند بر گردن ما دارد و یا ما تکالیفی که نسبت به دیگران داریم حقوق آنان می‌باشد نسبت به ما. با این تحلیل، مجموعه معارف دینی از جهتی هم حق است و از جهتی تکلیف است؛ یعنی هر جا برای کسی حقی را ثابت کنند معنایش این است که طرف مقابل او مکلف به آن است.
در برابر این دیدگاه، دیدگاه بالاتری است که با آن می‌توان تحلیل‌ دیگری را دربارة حقوق در اندیشه دینی داشت و آن اینکه، همه چیزهایی که برای انسان حق هست، از همان نظر هم تکلیف می‌باشد؛ یعنی اینگونه نیست که اگر من نسبت به کسی حق دارم او نسبت به من تکلیف دارد، یعنی او همواره مکلف باشد و من همواره محق، بلکه من مثلاً در مسالة خاصی هم محقّ هستم و هم مکلف؛ حق من است زیرا دیگران نمی‌توانند آن را از من سلب کنند و تکلیف من است به این معنا که نمی‌توانم از آن سرباز بزنم؛ مثلاً در آموزه‌های دینی، حیات برای انسان هم حق اوست و هم تکلیف او؛ هر انسانی حق دارد زندگی کند و هیچ کس نباید بدون دلیل حیات را از او سلب کند، مستند این حق آیاتی است که از سلب حیات بدون دلیل از دیگران نهی می‌کند، زیرا هر موجود زنده‌ای اولین چیزی که به نفع اوست و به ضرر دیگران، حق حیات اوست ولی همین انسان نسبت به حق حیاتش، تکلیف دارد که عبارت از حفظ حیات می‌باشد.
امروزه در قوانین اساسی برخی کشورهای غربی نیز ذکر شده است که، تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش هم به عنوان یک حق برای افراد به رسمیت شناخته شده است و هم به عنوان یک تکلیف؛ الآن خیلی از دولت‌ها، برای افرادی که از این حق استفاده نکنند مجازات‌هایی را از قبیل محرومیت از برخی مشاغل و مزایا در نظر می‌گیرند و حتی شهروندانشان را موظف می‌کنند که تا حدّی آموزش و تعلیم را یاد بگیرند. از این گونه حقوق در اصطلاح عرب‌ها به «حقٌّ وظیفی» یاد می‌شود که در آموزه‌های دینی موارد زیادی را می‌توان اینگونه یافت. به تعبیری همه حقوق انسان، به نوعی تکلیف او نیز می‌باشد.
برخی از زاویه مخالف نگریسته و تمام تکالیف انسان را به حق تعبیر می‌کنند، به این معنا که انسان اگر در یک مجموعه کلی دیده شود باید زمینه رشد و سعادت او در نظر گرفته شود، پس هر چیزی که مانع حرکت او به سوی کمال اوست باید برطرف شود. در این دیدگاه انسان حق دارد که به کمال برسد و اینگونه نیست که در دایره خاصی محبوس شود، بلکه رشد تکامل روحی انسان باید فراهم شود و تکالیف دینی مثل نماز و ... که حق خداوند است بر انسان، برای انسان نیز حقی تلقی می‌شود که زمینه دوری از فحشا و منکر را برای انسان فراهم می‌آورد، پس انسانی که مکلف است به انجام تکالیف خدا، حق دارد که با انجام این کار، خودش را به خدا نزدیک کند. این دیدگاه ـ خصوصاً با دیدگاه معتزله و شیعه که تکالیف را ناشی از مصالحی می‌داند، نزدیک است‌ـ معتقد است‌ که انسان حق دارد که به این مصالح دست یابد، گر چه ممکن است برخی این مصالح و فلسفه احکام را هم درک نکنند.
در نهایت می‌توان گفت آنچه از تکالیف دینی مطرح شده است از سه دیدگاه قابل تحلیل است: یک دیدگاه حق مدار که در برابر تکلیف مداری قرار دارد و دیدگاه دیگر تکلیف مداری است که انسان‌ها را وظیفه‌مند می‌داند.
دیدگاه سوم در ضمن حفظ جنبه تکلیفی احکام، با رویکردی حق‌مدار احکام را تحلیل می‌کند و لذا به افراد هم با نگاه حق طلبانه و هم تکلیف مدارانه نگاه می‌شود و اتفاقاً گاهی این دو دیدگاه در پاره‌ای موارد بروز می‌کند، به عنوان مثال در انتخابات، یک دیدگاه، حق انتخاب در انتخابات را مطرح می‌کند و یک دیدگاه تکلیفی بودن انتخابات را.
رویکرد و دیدگاه سوم یا در عرصه‌های مهم اجتماعی و یا کل عرصه‌های فردی و اجتماعی مطرح می‌شود که عبارت است از «حقٌّ وظیفی» در این دیدگاه نه تکلیف صرف و محض مطرح است و نه حق محض و صرف بلکه به هم آمیختگی حق و تکلیف وجود دارد. به تعبیر دیگر باید حتماً انجام دهد و به ضرر او نیست و از طرف دیگر حق اوست و در عین حال هم حق استقاط آن را ندارد.
در نهایت اینکه یک عرصه‌هایی در زندگی انسان هست که حق هست ولی نمی‌تواند اسقاط کند و تکلیف است اما به ضرر او نیست.
این رویکرد، در عرصه حقوق در اندیشه دینی قابل طرح است و مستند آن را می‌توان فلسفه و مصالح احکام دانست که در پی یک نوع کمال خواهی است، لذا هر چیزی که تکلیف انسان می‌باشد موجب رشد اوست، پس کسی حق سلب آن را ندارد. ممکن است کسی این نظریه را دربارة احکام عبادی نپذیرد و یا منکر فلسفه و مصالح احکام باشد ولی در عرصه‌های اجتماعی این را می‌توان مطرح کرد، چون در عرصه‌های اجتماعی یک نوع زمینه و بستر رشد وجود دارد که حق هر انسانی است. به نظرم اگر روی این عرصه کار شود برخی مشکلات حقوق انسانی از دیدگاه دینی حلّ می‌شود، چون در عرصه‌های اجتماعی مثلاً راحت می‌گویند اطیعوا الله و اطیعوا الرسول، لذا شما مکلف هستید و انتخاب و یا امر حکومت را یک حق نمی‌بینند در حالی که خیلی از عرصه‌هایی که به عنوان وظیفه مطرح می‌شود می‌تواند در عرصه‌ حق هم مطرح باشد.
هدف از طرح این دیدگاهها و مباحث این است تا آیاتی که در قرآن با رویکردی حق مدار بیان شده، بررسی شوند و یا اگر با رویکردی تکلیف محور بیان شده‌اند، با تحلیلی حق مدار بررسی شوند و در نهایت حقوق بشر را در اندیشه دینی پی‌گیری کرده و مباحث اختلافی را بیان کنیم.