سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلم

دیاری پشت کوه قاف

گویند در زمان های پیشین در پشت کوهی به نام قاف مردمی زندگی می کردندی که در نهایت عشق به خود و آرزوی بهزیستن در دل خود می پروراندی، مردمی بی نهایت دوستدار پیشرفت و تکامل ،مردمی خواهان زندگی بهتر و دوستدار الگو بودن در جهان ، با وکلا و وزیرانی در نهایت عشق به خدمت و پشت کار و ایثار گر در ارائه خدمت.نه خستگی دانستندی که چیست و نه کسالت را معنامی دانستندی چسان باشد، آنان از سحر تا شب را با پوشیدن کفش هایی از جنس آهن و فولاد درتلاش برای خدمت بودندی محکمه هایی که جز عدالت از آن چیزی بیرون نمی طراویدندی

هر آنکس که مراجعه کردندی اربابی بود که رجوع کرده بود و شاد و سرخوش برگشتی چون عدالت را به چشم خویش نمایان دیدندی و آنرا تجربه کردندی.بیچارگان و فقیران دراین سرزمین فقر و بیچارگی خود را نفهمیدندی، چرا که عدالت چنان بال گستراننده بودی که جایی برای عجز و ناله نبودندی و در سایه عدالت زیستندی،و این عدالت در ابعاد اقتصادی و فرهنگی و سیاسی تنها نبودندی که عدالت اجتماعی به صورت کلی نمایان بودندی.
مردمان آن چنان ماهی در آب معنای عدالت را نفهمیدندی از بس در آن غرق بودندی .
خدمتگزاران آن دیار نه از دزدی خبر داشتندی و نه اختلاس و نه حقوق نجومی و نه مدرک و بورسیه های سفارشی و نه حتی از دکل و ریلی که هنوز به ایستگاه قطار نرسیده و ناپدید شدن آن خبری داشتندی، جالب است بدانیم که در این دیار همه خود را عقل کل ندانسته و دیگران را جهل مطلق نمی نامیدندی، آنان تا در کار خود گرهی پیش آمدندی فریاد وا عدالتا سر ندادندی، گره افتادگان در کار را افرادی جاهل ندانستندی.
مثلا اگر در صف نانوایی یا اداره یا بانکی و یا هر جایی دیگری که صف احتیاج داشتندی به پز و پارتی خود ننالیدندی و خود را به رئیس و معاون و کارمند خدمتگذار نرسانندی تا گره از کار خود گشایندی و بعد نیز فریاد وا عدالتا سر دادندی، چنین رویه را در آن ولایت زشت شمارندی و جایز ندانستندی چرا که آنرا نشانه عشق و علاقه به همنوع ندانسته و گذر از افرادی که از شدت بیکاری و بیعاری در صف کشیده بودند بر خود لازم ندانستندی.
به عنوان مثال اگر از افراد آن جامعه پرسیدندی که عدالت چیست؟ نگویند بسیار خوب است ولی دیگران رعایت نکردندی و تنها من که نمی توانم رعایت کردمی چرا که یک دست صدا نداشته بودندی. اگر در میان یکی از مراکز خدمت رسانی به خلق امری افتاده باشد رئیس آن مرکز خدمت گذار را هیچوقت نیافتندی از بس در پی خدمت به خلق هستندی و دیگر خدمت گذاران نیز در پی چایی و آبی یا مرخصی ساعتی به خدمات اضافی مشغول بودندی از هفت و نیم ساعت کاری خود تنهاچهل و پنج دقیقه آن نیز شک در خدمت گزاری نداشته بودندی که تمام آن در بیرون از اداره و محل کار در خدمت رسانی به خلق مشغول بودندی حال چه فرق می کند خلق، عیال باشد یا فردی دیگر که هر دو افراد جامعه اند.
هر گاه اربابی به یکی از این مراکز خدمت رسانی رجوع کردندی جز تکریم و جز دوست داشتن او چیزی در مخیله خدمت گزاران نمی گذشتی از بس دوست دارند که ارباب رجوع کند کارش را اگر یک ساعته باشد یک هفته ای به بار خواهند نشاندی تا عزیز باشد و کرامتش حفظ گردندی و هر روز چهره مبارکش را زیارت نمودندی.
جالب تر آن که در این ولایت روسای این مراکز خدمت رسانی از بس در خدمت رساندن مشتاق بودندی با همان بودجه های مرکز خویش برای خود تبلیغاتی راه انداخته و از بودجه های مرکز خدمت رسانی سیر نگشته تلاش برای پست های بالاتر برای خدمت بیشتر کردندی.
  به نهایت تعجب است که این افراد که کفش های خود را با آهن و فولاد تفتیده کردندی و وقتی برای استراحت نداشتندی و خدا داند نان پنیری از کجا تهیه کردندی و فرصت تفریح نداشتندی، برای خدمت وقتی به پست بالاتری نیز رسیدندی تبریکات از سراسر سرزمین به آنان خواهد رسیدندی که خدمت گزاریت مبارک و امیدوارم که فرصت برای خواب هم پیدا نکردندی و دیگر دقت نداشته که این بنده خدا از بس به خلق خدمت کردندی فرصتی برای خانواده خود نگذاشتندی، دیگر تبریکی لازم نداشته، هر چند ما مو بینیم و آن جامعه پشت کوهی پیچش مو.
در محاکم عدالت این دیار هر آنچه از خدمت گفتمی کم گفتمی که خدمت رسانانی در آن مشغول به خدمتند که برای رسیدن به حق و دادن حق به حق دار سر ازپا نشناخته بودندی و هزاران واسطه باید یافتندی تا گره از کارت گشادندی و حقت ستادندی، البته اگر فرصتی پیدا شود و
نا حق زودتر با واسطه های بیشتر حق را ناحق نکرده باشندی، چرا که این جماعت دوست نداشته بودندی که حق را تنها تو مشاهده گر باشی و به آن رسیده باشندی.
از تعلیم و تعلم نیز در این دیار خدمات بسیار است گفتنی اما نه فرصتی هست و نه نگارنده را یارای بیان آن اما باید گفت چه مربی و چه متربی درآن وادی عدالت پرور تنها به فکر جیب خود بودندی و هر هزار کلمه به حق یا نا حق به هزار پول خرید و فروش کردندی، نه مربی در سطوح پایین و بالا حالی برای مطالعات بیشتر داشتندی و نه متربی جز مدرک دغدغه ای داشتندی آنکه به تعلیم دادن واقعی مشغول بودندی را ناچار به پذیرش کار ساختاری گرفتار کردندی و آنکه به دنبال تعلیم گرفتن بودی با نمره ای خوشحال تا رنج مطالعه نکشندی، و به راحتی دغدغه خود
را پس نهادی.
این خدمت رسانی ادامه داشتندی تا آنکه همین فردی که متربی بوده خود به مقام استادی در این جامعه عدالت خیز رسیده و مربی شازده ها و آقا زاده های همان مربیان گشتندی و در تعلیم آنان چنان آش شور گشته که مربیان سابق الذکر خود نگران تربیت شازدگان خود گشتندی و خود نیز دانستندی که نهالی که خود کاشته بودندی حال باید برداشت کردندی، و آدمی را یاد آور آن گهرها و درهای سخنی خواهد انداختی که هر آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند و هر آنچه برای دیگران نمی پسندی برای خود نیز نپسند، و اینکه شجره خبیثه ای که اصل و اساس آن شیاطین بودندی و در بیداری دیار خود چنان ترسیم نماید که کسی که فردی را بکشد (یعنی استعدادی را نابود کند) یا فردی را زنده کند (استعدادی را شکوفا نماید) به مثابه آن است که جهانی را کشته یا زنده کرده است.
بماند که اولیاء در خانواده ها نیز جز خدمت به اهل خانه وقتی برای بیان خوبی ها و بدی ها نداشتندی و شجره خبیثه در آن ولایت به نابودی گراییده و همه چیز به سوی خدمت راه یافته است. در این ولایت داروغه به نهایت مجری عدالت است، جرائم نقدی و نسیه ای دیگر معنای خود را از رشوه به شیرینی تغییر ندادندی و البته قبحی بر آن بار نباشندی تا تغییر هویتی داده باشندی، این جماعت نه از اشرار ترسی به دل دارند و نه از اوباش و تنها ترس و دلهره آنان افرادی است که چیزی از مال و منال در چنته ندارندی.
جماعت داروغه پوتین های معمولی را لایق خدمت خود ندیده و به آن آهن و فولاد زده تا با دویدن های خویش خدمات بیشتری نصیب جماعت خود نمایندی، هر آنکس به زشتی سوی شود به نهایت عشق و ادب و با دقتی روانشناسانه و جامعه شناسانه از جرم و جرایم منصرف کردندی چرا که تنها کرامت انسانی را هدف داشتندی و انسان بودن را آرزو کردندی، و نهایت با یک اردنگی طرف را از همه چیز بری نمودندی. رئیس داروغه که بی نهایت در خدمتگزاری همانند رئیس دیگر ادارات و محکمات از بس در تلاش خدمت بودندی که فرصت به محل اسکان و خدمت آمدن نداشتندی، و البته خاطی به جرم خود اعتراف نمودندی و به ریش صاحب مال خندیدندی.
نمایندگان و وکلا و عصاره های آن دیار که دنیای دیگری در خدمت رسانی پهن کرده بودندی و جز خود چند نفری نیز با بودجه های خدمت رسانی که دارندی به خدمت مجبور ساختندی و تمام وعده هایی که داده بودندی که هیچ دوصد برابر آن خدمات نیز خدمت رسانی کرده به طوری که فرصت برای خدمت رسیدن به مردم نداشته بودندی و تنها به مراکز قدرت سر زدندی.

واعظان این دیار نیز بیکار گشته بودندی یا بعضی خود با دیگر مراکز همراه گردندی که خدمت را بیش از قبل رسانندی و توجیحات شرعی افزودندی، یا بیکار گشته و دست به قلم شدندی از بس خوبی ها در جامعه استقرار یافتندی و بدی ها در آن اجتماع پیدا نشدندی، به امرار معاش خود مشغول بودندی و هر روز را شهری سپری نمودندی تا فیض خویش را گسترانده بودندی خلاصه آن سرزمین دور سرزمین آرزوها و آمال جامعه نگارنده سطور بودندی و جز آه و حسرت نخوردندی و از بهر فراق آن چه خون جگرها که نخوردندی.
این روایت را که برای حکیمی نقل کردمی گفتا به کجا باشد آن مرکز آمال و رویای فلاسفه و فقیهان و اندیشمندان و اندیشوران و عدالت دوستان؟
گفتمش برو به دیاری که همه از آگاهی خود و جهالت دیگران می گویند و از عدالت سخن به میان آورند،و آنان برای کشف جهالت و عیب دیگران قدم ها بردارندی و برای آگاهی خود نیازی نبینندی و عدالت را تنها در حق خود پیگیرند و دوست دارندی و شاید به دیگران نیز بیاموزند
که عدالت گاهی نفع است و گاهی ضرر اما هر گاه برای ما ضرر شد دیگر عدالت نباشندی چرا که ما قصد خدمت داریم و دیگران خیانت ، پیشه خود ساختندی.